خبر خوان حرفه ای
من از پنج سالگی در کلاس PE احساس خودآگاهی می کردم زیرا از بقیه کندتر بودم. بنابراین تا بزرگسالی خودم را از یک سبک زندگی فعال کنار گذاشتم
اکثر افراد در اوایل دهه 40 خود می توانند تأیید کنند که بدن ما مانند گذشته به عقب برنمی گردد. من هرگز یاد نگرفتم که چگونه بدنم را حرکت دهم. من یک بچه ژولیده بودم که تبدیل به یک chonklord باشکوه بزرگسال شدم و پیامها در باشگاهها واضح بود – من به آن تعلق نداشتم و نباید تلاش کنم.
من الان برای اولین بار درگیر ورزش هستم. تمام چیزی که لازم بود بستری شدن در بیمارستان با ذات الریه دو طرفه و بازتوانی ریه بود که بعد از آن من را در این مسیر جدید و پیروزمندانه قرار داد. من نمی توانم باور کنم که برای مدت طولانی لذت قدرت و غرور را که پس از یک یورتمه ی خفه کننده و پف کرده در اطراف بلوک به وجود می آید از دست داده ام.
صبح های دبستان با دورهای مشابه مدرسه برای تشویق تناسب اندام و تمرکز شروع شد. من از پنج سالگی احساس خودآگاهی داشتم چون از بقیه کندتر بودم. که مردم را ناامید کرد. من کلاسی را که وجود نداشت در مورد نحوه دویدن از دست داده بودم، اما به نظر می رسید که بقیه به هر حال می دانند.
بازخورد تند از بچههایی بود که بیشتر روی تلاشهای ناشیانه من در طول کارناوال دو و میدانی متمرکز بودند تا پیشرفت خودشان. پسری با صدای بلند در حالی که جمعیت تمسخر کننده جمع شده بودند، اعلام کرد: "این خیلی خنده دار بود که تو را در حال دویدن دیدم." بیشتر از کبودی هایی که در حین تلاش برای رفع موانع از بین رفته بودم، نیش زد. جواب دادم: «به اندازه تماشای تو که سعی می کنی بخوانی خنده دار نیست.» همه نفس نفس زدند – من زیاده روی کرده بودم. ظلم تنها زمانی قابل قبول است که به اندازه یا عدم توانایی ورزشی مربوط باشد.
تجربه ورزش به عنوان منظره جهنمی فقط برای بچه های دست و پا چلفتی که شبیه وینی پو هستند صدق نمی کند. من با اسکات کامبر، مربی شخصی صحبت کردم که برای اولین بار در بزرگسالی عشق به بدنسازی و تمرین را کشف کرد، سپس به مدت شش سال یک باشگاه ورزشی را اداره کرد.
«خاطرات من از ورزش مدرسه افرادی است که در صورتم فریاد می زنند، بچه ها با خشونت اغراق آمیز مجبور به انجام آن می شوند و عدم مراقبت. ما هرگز چیزی یاد نگرفتیم که الگوهای سالمی را ایجاد کند.»
پس از کشف آموزش در بزرگسالی، "به نقطه ای رسیدم که آن را بسیار دوست داشتم، می خواستم آن را به اشتراک بگذارم. ورزشگاه من فراگیر، غیرتهدید کننده بود و به همه قدرت ها و توانایی ها احترام گذاشته شد.»
کامبر میگوید تلاش زیادی برای رفع آسیبهای عاطفی ناشی از نحوه آموزش به مردم انجام شد. این برای من شفابخش است که میدانم در جوانی این فرصت را نداشتم، اما افرادی که آموزش دادم تجربهای مراقبتکننده و آموزنده داشتند که آنها را از مشکلات جسمانی آینده نجات داد.»
ای کاش به جای درونی کردن لفاظیهای مضر و کنترل کردن خودم از سبک زندگی فعالتر، سعی میکردم چگونه خودم را نجات دهم. اما هیچ مسیر مشهودی برای این اتفاق در سالهای شکلگیری من وجود نداشت – هر کمدی و فیلمی افراد چاق را به خاطر وجودشان به تمسخر میگرفت. این که تا حد امکان خودم را کوچک کنم، سعی کنم کمترین توجه را به خود جلب کنم، احساس می کردم تنها راه زندگی در آن دوران است.
خاطرات من سرشار از برخوردهایی است که "برای تو نیست، فاتسو". اشتباه مهلک پوشیدن جامپر Sportsgirl (که من متوجه نشدم که یک جامپر است) هر جا که چرخیدم خرخر کرد. من مرتباً از داشتن مکانی برای چرخاندن طناب پرش محروم می شدم. صورتم اغلب از شرم می سوخت، نتیجه این بود که به مدرسه می رفتم که نباید.
اگرچه از عنصر بازی ورزش لذت می بردم، اما به نظر می رسید عدم هماهنگی و سرعت من چیزی بود که به دیگران تحمیل می کردم و ناخواسته سرگرمی همه را خراب می کرد. در زندگیای که در آن تناسب به این معناست که یک سایز بهتر است برای همه مناسب باشد، بچهها برای تلاش یا تمرکز ارزشی قائل نیستند. پیدا کردن یک مکان امن در ترتیب نوک زدن تنها چیزی است که اهمیت دارد.
دبیرستان کابوس بیداری معلمان ظالم و نخبه را به همراه داشت، با چند استثناء مهربان و دلگرم کننده. اگر با اعتماد به نفس وارد می شدم، کاملاً ممکن بود که می توانستم زمان راحت تری داشته باشم. اما اوضاع به همین شکل بود، هر بار که لباس ورزشی ام را می پوشیدم احساس غم و اندوه می کردم.
من هرگز یاد نگرفتم که از بدنم به گونه ای استفاده کنم که نقاط قوت خود را در خود جای دهد. فقط اگر می دانستم ورزش چیزهای بیشتری از سرعت دارد – و آموزش خیلی بیشتر از رقابت.
سه ماه پیش به همراه جسی، فیزیوتراپیستم، به بازتوانی ریوی رسیدم. این یک دست بالا بود و از ترس تیرهای که در آن گیر کرده بودم. گرما و تشویق او شروعی تازه به من داد.
بیش از شش هفته یاد گرفتم که چگونه بدنم را ایمن حرکت دهم. ما با پیاده روی و وزنه های دستی ظریف شروع کردیم تا ریه هایم را دوباره با جریان هوا آشنا کنیم. هر هفته وزنه ها بزرگتر می شد. من قوی تر و قوی تر شدم و شروع به احساس چیز جدیدی کردم. من هر روز منتظر این احساس بودم و هنوز هم هستم – پیادهروی، دوچرخهسواری و وزنهبرداری در حال حاضر یک اولویت شادیبخش است.
بدن من به دلایل زیادی می تواند مکانی دشوار برای زندگی باشد، اما دیدن من در نگاه کسی که به او اعتماد دارم، کلید تغییر روایت بود. هر قدمی در پیشرفت من جشن گرفته می شد، هیچ اخطار یا لحظه تحقیر خود وجود نداشت.
این پیام که میتوانم بدنم را دوست داشته باشم – بدون هیچ چیز برای ترس یا شرم – راه خود را به درون حس خودم پیچید. به دست آوردن جایگاه من مهم بود، اما این به من کمک کرد که توسط شخصی که مسائل آنها را می دانست به من اجازه داد. هرکسی میتواند مهربان باشد، اما به دلیل آماده بودن، بلوکهای سازندهای که به آن نیاز داشتم در اختیارم قرار میگرفت، معنای زیادی داشت.
یادگیری عشق ورزیدن به ورزش در بزرگسالی احتمالاً بستگی به این دارد که چه چیزی شما را وادار می کند. افزایشهای کوچک، قابل اندازهگیری و فنی به سمت یک هدف – در کنار یک متخصص تشویقکننده – ممکن است برای برخی کارساز باشد، در حالی که قدم زدن آرام در طبیعت برای آرامشی که بسیار مورد نیاز است، ممکن است جرقهای را برای دیگران روشن کند.
مانند یادگیری دوچرخهسواری، لحظهای وجود دارد که دور و بر هستید و در ابتدا نمیتوانید آن را کاملاً باور کنید، احساس آزادی بدون آن دستهای راهنما. هنگامی که آن را پیدا کنید، هرگز شما را رها نمی کند.
تربیت بدنی من در سن 41 سالگی شروع شد. من به سمت فضای زندگی و سبک زندگی مورد استقبال قرار گرفتم که نمی دانستم اجازه ورود به آن را دارم. قدردانی من بر رنجش من سایه می اندازد، اما من برای آن بچه ناز که فقط می خواست مانند دیگران نوبتی داشته باشد، غم شدیدی را احساس می کنم.
source
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
شینگل
بازار صادراتی ایران
تولید محتوا
خبر خوان حرفه ای