معمولا بهترین بخشهای فیلمهای بزرگ را داستانهایی تشکیل میدهند که به تماشاگران گفته نمیشوند. این اتفاق گاهی عمدا روی میدهد تا پایان فیلم برای بیننده مبهم باشد یا به این دلیل که از نظر کارگردان، بخش مورد نظر به داستان اصلی فیلم مربوط نبوده است. تماشاگران معمولا جذب معما میشوند و تمایل دارند به تماشای فیلمهایی بنشینند که پر از رمز و راز هستند.
اما با وجود اینکه تماشاگران به دنبال معماهایی هستند که بتوانند در موردشان بحث کنند، باز هم بسیاری از بخشهای فیلمهای بزرگ بیپاسخ باقی ماندهاند.
سوالات بیپاسخ زیادی وجود دارد که داستانهای معماگونه فیلمها را مبهمتر میسازند، مانند اینکه چگونه بتمن توانست از شعاع انفجار پنج مایلی در «شوالیه تاریکی برمیخیزد» جان سالم به در ببرد. بنابراین ما در زیر میخواهیم به برخی سوالاتی بپردازیم که هرگز در فیلمها پاسخی به آنها داده نشده است.
یکی از بزرگترین بحثهای به راه افتاده در تاریخ سینما بر سر آن چیزی است که در کیف سامسونت «داستانهای عامهپسند» وجود داشت. تنها چیزی که مخاطبان مشاهده نمودند نور طلایی است که بر چهره وینسنت وگا میتابد. هیچگاه مشخص نشد که چه چیزی داخل آن بود. در حالی که در واقعیت، میتوان آن را به یک لامپ زرد رنگ و یک سوئیچ تشبیه نمود اما همین کیف توانست، سبب شود که طرفداران این فیلم، تئوریهای جالبی را در رابطه با آن ساخته و پرداخته کنند. برخی از این تئوریها آنچه درون کیف بود را به طلا و برخی دیگر به روح مارسلوس والاس تشبیه مینمایند و در حالی که مورد دوم مضحک به نظر میرسد، اما نکات جالبی در فیلم وجود دارد که سبب میشوند این نظریه معقول به نظر برسد. حتی یک تئوری وجود دارد که میگوید این همان کیفی است که در فیلم «سگهای انباری» پر از الماس بود.
«کلوپ صبحانه» یکی از بهترین کمدیهای است که تا به امروز برای نوجوانان ساخته شده است. داستان این فیلم مرتبط با دوران بلوغ است و قطعا برای کسانی که در دهه ۱۹۸۰ بزرگ شدهاند فوقالعاده جالب بوده است. این فیلم به داستان زندگی گروهی از نوجوانان میپردازد و حس طنز خاصی در آن نهفته است. زمانی که بندر به درون یک مجرای هوا میخزد، شروع به گفتن جوکی در مورد یک دختر بلوند میکند که در حالی که یک سگ پشمالو و یک سوسیس شش فوتی را با خود حمل میکند، وارد یک بار میشود. اما وقتی به قسمت اصلی جوک میرسد، مجرای هوا فرومیریزد و بندر میافتد. طرفداران فیلم هنوز در تلاشاند تا بفهمند که این جوک چگونه تمام میشود.
«گمشده در ترجمه» یک فیلم عاشقانه است و در واقع یکی از بینظیرترین فیلمهای عاشقانهای است که تا کنون ساخته شده است. در حالی که باب و شارلوت به این فکر هستند که با هم زندگی کنند، ناگهان متوجه میشوند که این ایده صلا ایده خوبی نیست. فیلم با چیزی که باب در گوش شارلوت زمزمه میکند به پایان میرسد، اما تماشاگران نمیشنوند که او به شارلوت چه گفته است. در حالی که «گمشده در ترجمه»، سبب شد که اسکارلت جوهانسون بتواند دوران کاری حرفهای خود را آغاز کند اما این صحنه پایانی، همه افرادی که فیلم را دیدند به شک انداخت. با اطلاع از اینکه بیل موری تا حدودی در صحنه فیلمبرداری شوخطبع است و دوست دارد سر صحنه فیلمبرداری دیالوگهای بداهه بگوید، آنچه که او در گوش شارلوت زمزمه کرد میتواند بیشتر خندهدار بوده باشد تا عاشقانه.
«سرآغاز» یکی از به یاد ماندنیترین فیلمهای قرن بیست و یکم به حساب میآید. دوربین در لحظه پایانی بر روی یک فرفره متمرکز میشود تا بتوان دریافت که آیا او در دنیای رویا به سر میبرد یا در دنیای واقعی. اما چرخش فرفره هرگز متوقف نمیشود و قبل از اینکه تماشاگران دریابند کاب در رویاست یا در واقعیت، فیلم تمام میشود. از آنجا که کاب نزد فرزندانش باز میگردد و فوقالعاده خوشحال است، اکثر مخاطبان امیدوارند که این اتفاق در رویا روی نداده باشد، اما پایان فیلم مبهمتر از آن است که بتوان با قطعیت گفت او در خواب و رویا نبوده است. همین پایان شگفتانگیز سبب شد که طرفداران فیلم، برای چیزی در حدود ۱۲ سال همچنان در مورد فیلم «سرآغاز» سخن بگویند و تئوریهای زیادی را مطرح کنند.
میتوان گفت کریستوفر نولان به خوبی توانست مجموعهای را راهاندازی کند که کاملا جانشین سهگانه «شوالیه تاریکی» شد. در پایان «شوالیه تاریکی برمیخیزد»، جان بلیک (که در نهایت مشخص شد نام اصلیاش رابین است) توانست به واسطه فناوریهای وین، غار بتمن را کشف کند. متاسفانه، برادران وارنر نتوانستند دنیای سینماییای را بسازند که بتواند با دنیای سینمایی مارول رقابت کند و این بدان معناست که طرفداران هرگز متوجه نشدند که برای بلیک چه اتفاقی روی داد و او با غار بتمن چه کرد. با این حال، با توجه به اینکه در «فلش» تعداد زیادی از کاراکترهای فیلمهای قبلی دیسی، از جمله بتمن مایکل کیتون به دنیای سینما بازگشتهاند، این امکان وجود دارد که مخاطبان بتوانند جان بلیک را دوباره ببینند.
در حالی که مشاهده کشتیهای دزدان دریایی در فیلم «آنچارتد» که به تازگی اکران شده بسیار سرگرم کننده است، اما این کشتیها یادآور یک فیلم خانوادگی بسیار سرگرم کنندهتر، به نام «گونیز» هستند. اگرچه برخی فکر میکنند این فیلم جالب و سرگرم کننده فقط یکی از کمدیهای دهه ۸۰ است، اما چیزهای زیادی در مورد این فیلم وجود دارد که میتوانند سوال برانگیز باشند، مانند کشتی دزدان دریایی در آخرین سکانس. کشتی این دزدان دریایی که دوزخ نام دارد، پس از بیرون آمدن از غار، به حرکت در میآید، اما مخاطبان هرگز متوجه نشدند که به کجا میرود. قطعا این کشتی برخی از ساکنان جزیره کناری را غافلگیر خواهد کرد و این قسمتی از داستان فیلم بود که میتوانست در دنباله بعدی مورد بررسی قرار گیرد.
قسمت اعظم فیلم «در جست و جوی نمو» به داستان مارلین و دوری میپردازد که به دنبال ماهی دیگری به نام نمو هستند و در عین حال رابطه عجیب و غریبی شبیه به یک زوج دوستداشتنی در بینشان شکل میگیرد. با این حال، درست همانند اکثر فیلمهای پیکسار، داستان جذاب دیگری پر از شخصیتهای فرعی نیز در دل داستان اصلی وجود دارد. در ابتدا نمو در حالی به خودش میآید که در تنگ ماهی موجود در یک مطب دندانپزشکی گرفتار شده و در آنجا، با ماهیهای دیگر دوست میشود، اما در نهایت فرار میکند و به یک لنگرگاه میرسد. اما این «فرار» موفقیتآمیز یک مشکلی دارد و آن این است که همه آنها در کیسههایی گیر کردهاند، اما بالاخره مشخص نشد که ماهیها توانستند از آن کیسهها فرار کنند یا نه. حتی در قسمت دوم یعنی «در جست و جوی دوری» نیز به این موضوع اشاره نشد. متاسفانه گویا آنها به سرنوشت شومی گرفتار شدند.
«روانی آمریکایی» یکی از معدود فیلمهایی است که توانسته از کتابی که از آن اقتباس شده بهتر باشد. با این حال، یک تفاوت عمده بین رمان و فیلم وجود دارد. در کتاب، داستان به هیچ وجه مبهم نیست و پاتریک بیتمن همه تاجران و زنان آنها را دقیقا همانطور که شرح داده شد به قتل میرساند. اما در پایان فیلم، وکیل بیتمن به اعترافات او میخندد، گویی همه چیز شوخیای بیش نیست و همین امر باعث میشود که بیتمن به این فکر بیفتد که نکند همه این چیزها فقط زاده ذهنش هستند. اینکه آیا یک تاجر روانپریش در فیلم یکسری انسان را کشته موضوعی است که پرداختن به آن میتواند جالب باشد، اما مشکل اینجاست که هنوز این سوال بیپاسخ باقی مانده است.
در دومین فیلم گنجینه ملی تحت عنوان «کتاب اسرار»، رازی وجود دارد که تنها لحظهای به آن اشاره میشود اما دیگر چیزی در مورد آن گفته نمیشود. هنگامی که بنجامین گیتس به کتاب رئیسجمهور که در آن اطلاعات سری زیادی نوشته شده دسترسی پیدا میکند، به این موضوع اشاره میشود که محتوای صفحه ۴۷ میتواند کل زندگیاش را تغییر دهد. از آنجایی که در آن فیلم به آنچه که در این صفحه نوشته شده بود اشارهای نشد میتوان امیدوار بود که در «گنجینه ملی ۳» به آن پرداخته شود. با توجه به اینکه در اولین فیلم، بن اعلامیه استقلال را دزدید و در ادامه نیز شاهد بودیم که او حتی رئیسجمهور را هم ربود، کسی چه میداند، شاید صفحه ۴۷ بتواند به او بگوید که باید در ادامه راه چه کند.
در شوالیه تاریکی، جوکر دو بار در مورد زخمهای صورتش صحبت کرد اما هر بار داستان متفاوتی را روایت نمود. اولین بار او میگوید که پدرش در جوانی با او این کار را کرد و دومین بار هم میگوید که برای خوشحالی همسرش با خودش این کار را کرده است. اما از آنجایی که داستانهایش با هم همخوانی ندارند، پیداست که هر دو بار دروغ میگوید، اما سوال این است که داستان واقعی چیست؟ در واقع یک توضیح منطقی برای این زخمها وجود دارد. وقتی جوکر با بتمن صحبت میکند، در یکی از سکانسها به او میگوید وقتی که «یک سرباز منفجر میشود، هیچکس تعجب نمیکند، زیرا از نظر همه این موضوع نرمال است». این جملات او به این نظریه قدرت میبخشند که جوکر زمانی عضو ارتش ایالاتمتحده بوده و آنجا این اتفاق برایش افتاده است.
منبع: screenrant