به گزارش گروه فرهنگ و هنر برنا؛ امید محسنی، روزنامهنگار_ یکسال پس از آنکه مسعود پزشکیان بر کرسی ریاستجمهوری نشست، اگرچه حوزههای سیاسی و اقتصادی برجستهترین عرصه برای ارزیابی عملکرد او تلقی میشوند، اما بازخورد این عملکرد را باید در ساحتهای اجتماعی و فرهنگی نیز جستوجو کرد؛ جایی که آثار سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی در زندگی روزمره هنرمندان و نویسندگان رسوب میکند و فرهنگ، همچون «معلول سیاست اجرایی»، بیش از هر حوزهای حساس و ماندگار باقی میماند.
در دهه گذشته فرهنگ در ایران بیش از آنکه یک «حوزه مستقل» تلقی شود، به مثابه «متغیر وابسته به سلیقه سیاسی دولتها» تعریف شده است. نمونه روشن آن، وضعیت کتاب و موسیقی است. از ممیزیهای فشرده یا گشایشهای نسبی در انتشار کتاب تا مجوزهای کنسرت و آلبوم که بهطور مستقیم تابع سیاست فرهنگی دولتها بودهاند. دولتها در این میانه نقش تعیینکنندهای داشتهاند، زیرا با سیاستگذاری فرهنگی خود، میدان فرهنگ را یا تهییج کردهاند یا به سرخوردگی کشاندهاند. تاریخ نشان میدهد که هرچند تغییر دولتها قبض و بسطهایی در این عرصه ایجاد کرده، اما تأثیرات سیاستهای فرهنگی به مراتب ماندگارتر از سیاستهای اقتصادی یا حتی سیاسی بوده است.
تجربه دولت اصلاحات گواه روشنی است. توسعه سیاسی خاتمی و سیاست فرهنگی مبتنی بر گشودگی، موسیقی را به عرصههای تازه برد و زمینهساز همصدایی زنان و مردان در اجراهای رسمی شد و هنوز هم ادامه دارد. افزایش کنسرتهای پاپ نسبت به موسیقی کلاسیک ایرانی نیز نشانهای از تأثیر مستقیم سیاست فرهنگی بر ذائقه اجتماعی بود. حوزه کتاب نیز از زیر تیغ ممیزی سرکوبکننده خارج شد و نسیم تغییر در فضای فکری وزیدن گرفت. در مقابل، دولت رئیسی پس از 1400 با اتکا بر نهادهای موازی و شوراهای عالی، محدودیتهای شدیدی بر فرهنگ اجتماعی و دنباله آن بر هنر اعمال کرد؛ لغو کنسرتها در شهرهای بزرگ و مذهبی به رغم گلایه وزیر ارشاد وقت نشان داد که «جزیرههای قدرت فرهنگی» بر دولت غلبه یافتهاند. پرسش کلیدی اینجاست، آیا دولت بهمثابه دولت مروج انسداد فرهنگی است یا صرفاً بستر بازتولید سیاستهای پراکنده و غیرهمساز؟ پاسخ را باید در نظریه «جریان سیال سلیقه» جست. سیاست فرهنگی الزاماً محصول اراده آگاهانه دولت نیست، بلکه مجموعهای از کنشها و فشارهای اجتماعی و سیاسی است که دولت تنها یکی از کانونهای آن به شمار میآید.
پس از کرونا و در شرایطی که اقتصاد هنر در ایران به شدت آسیب دیده بود، افزایش محدودیتها عملاً هنرمندان و نویسندگان را به حاشیه راند. وقایع سال 1401 این وضعیت را تشدید کرد؛ فشار سیاسی بر هنرمندان منتقد که تحت عنوان «سلبریتیها» شناخته شدند، آنها را در چرخهای از دوقطبیسازیهای سیاسی فرو برد. از این مقطع، هنرمندان که زمانی یکی از نیروهای اجتماعی تأثیرگذار پس از انقلاب بودند، به مخالفان خاموشی بدل شدند که ترجیح دادند سکوت کنند. این سکوت همچنان ادامه دارد و نمود آن در کاهش تولید آلبوم، برگزاری کنسرت و حتی انتشار کتاب آشکار است.
مرجعیت گمشده فرهنگ و رسانه
نخستین دیدار پزشکیان با اهالی فرهنگ و هنر در تیرماه 1403، گرچه رنگ و بوی انتخاباتی داشت، اما به طرح یک مسئله کلیدی انجامید؛ بحران مرجعیت اهالی فرهنگ. مدیرعامل وقت خانه هنرمندان در بحبوحه مهاجرت نخبگان و تقابل بخشی از هنرمندان با سیاستهای دولت پیشین هشدار داد که «موضوع، هست و نیست فرهنگ و هنر است.» او با صراحت گفت: «بحث معیشت و ممیزی سالها بود، اما امروز اصل ریلگذاری از دست رفته است. نقش مرجعیت هنرمندان از سال 88 گرفته شد؛ ورود نیروهای امنیتی روزبهروز بیشتر شد و تعامل دیرینه هنرمندان با حاکمیت از بین رفت. ما لوکوموتیوی داریم که رها شده است.» این اعتراف آشکارا نشان میداد که دولت چهاردهم وارث فقدان یک نهاد مرجع در میدان فرهنگ است.
در همان دیدار، مسئله مرجعیت رسانه نیز مطرح شد؛ بحرانی که در سالهای اخیر بیش از پیش به چشم آمده است. محدود شدن فضای نقد در رسانههای داخلی سبب شده تا مرجعیت اطلاعرسانی و تحلیل به رسانههای بیرونی واگذار شود؛ رسانههایی که نیت و رویکردشان در ابهام است اما مخاطب ایرانی به ناچار به آنها رجوع میکند. دولت چهاردهم گرچه بیش از پیش «گوش شنوا» نشان داده، اما ساختارهای تثبیتشده، دست آن را برای بازگرداندن اعتماد عمومی به رسانههای داخلی بسته است. به این معنا، بحران مرجعیت رسانه نه تنها به مسئله فرهنگی که به یک مسئله حکمرانی بدل شده است.
جایگاه صنفی هنرمندان؛ بین برچسبگذاری و سیاستزدگی
از سوی دیگر، جایگاه صنفی هنرمندان نیز همچنان در هالهای از ابهام است. پس از کرونا و انزوای سیاسی سالهای اخیر، معیشت اهالی فرهنگ آسیب جدی دید. هر تلاشی برای شکلگیری تشکلهای صنفی مستقل با برچسبهای سیاسی مواجه شد و به همین دلیل، مطالبات صنفی هنرمندان زیر سایه سیاست قرار گرفته است. این وضعیت نشان میدهد که برخلاف اقتصاد، که عرصه نقدهای باز و حتی تند است، فرهنگ و هنر در ایران حتی در دوران «دولت وفاق» نیز ناچارند مابهازای سلیقههای جناحی را تحمل کنند.
هنرمندان در چنین فضایی نه تنها استقلال صنفی ندارند، بلکه هر حرکتشان به حسابوکتاب سیاسی گذاشته میشود. بنابراین بازگرداندن آنها به گردونه «بازیگری فرهنگی» تنها از مسیر توجه به مطالبات صنفی امکانپذیر است؛ مطالباتی که تاکنون دولت چهاردهم کمتر به آنها پرداخته است.
از سیاست بیعملی تا خطر شکاف فرهنگی
در این میان، دولت چهاردهم در دوره انتخاباتی خود بخشی از «سلیقه سیاسی» را از دوش فرهنگ برداشت و وعده گشایش داد. اما یکسال بعد، روشن است که این عقبنشینی از سیاستگذاری سلیقهای به معنای احیای شور هنری یا بازگشت هنرمندان به صحنه نبوده است. چرایی این رخداد را باید در دو عامل جست: نخست، تأثیرپذیری عمیق هنر از حوادث سیاسی و اجتماعی که تنها با سیاست رسمی ترمیم نمیشود؛ دوم، ضعف دولت چهاردهم در اتخاذ «سیاست فرهنگی فعال» که بیش از هر چیز به «سیاست بیعملی» شباهت دارد، نه به خودتنظیمگری اجتماعی و فرهنگی.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال گذشته، به جای طراحی سیاستهای حمایتی و ترغیبکننده، بیشتر در موقعیت «مدیریت آسیب» عمل کرده است؛ یعنی نه ایجاد انگیزه و خلاقیت، بلکه صرفاً جلوگیری از وخامت بیشتر. در نتیجه، فضای فرهنگ رسمی به حاشیه رفته و «عرصههای غیررسمی و خودآیین» در هنر و ادبیات تقویت شده است. اینکه دولت از رفتار دستوری پرهیز میکند در وهله اول خوشایند است چراکه این امر میتواند نشانهای مثبت از استقلال بخشیدن میدان فرهنگ از سیاست باشد، اما در عین حال خطر گسست هنرمندان صاحبنام از نهادهای رسمی و تعمیق شکاف میان دولت و فرهنگ را به همراه دارد.
رخدادهایی همچون جنگ دوازدهروزه اخیر و تخریب خانه کیوان ساکت، موسیقیدان برجسته، نشان داد که هنرمندان امروز نه به بازتولید هنر حماسی و انسجامبخش همچون دوران چاووشها میپردازند و نه به همراهی با سیاست رسمی. واکنش آنها بیشتر در قالب گلایه و نقد سیاسی بیان شد تا خلق اثر هنری. به بیان دیگر، «موتور محرک هنر» که همواره در خاستگاه اجتماعی ریشه داشته، در سالهای اخیر دچار فرسودگی و رخوت شده است.
جمعبندی آن است که اگرچه دولت چهاردهم توانست سایه ایدئولوژیک دولت قبل را از سر فرهنگ بردارد، اما خود در دام «سیاست فرهنگی خنثی» گرفتار شد؛ سیاستی که نه انسداد میآفریند و نه گشایش، بلکه به سکوت و رخوت دامن میزند. هنرمندان و نویسندگان، تحت فشار معیشتی و ترس از برچسبهای سیاسی، هنر را به مشغولیتی شخصی فروکاستهاند و از ورود به عرصه عمومی پرهیز میکنند. در این وضعیت، دولت چهاردهم به جای دولت گشایش، بیشتر به دولتی شبیه شده که بیعملی فرهنگی را نهادینه کرده است. آینده این وضعیت میتواند به دو مسیر بینجامد: یا استقلال میدان فرهنگ و رشد تشکلهای غیررسمی، یا تشدید شکاف و انزوای بیشتر هنرمندان. در هر دو صورت، روشن است که زمان در این سال نه به سود دولت بوده و نه به نفع اهالی فرهنگ.
انتهای پیام/
source