متن ترانه اشکان‌ کمانگری صبح هنگام

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

source

توسط irmusic4.ir