منتقدی رمان «تو هم همینطور» را جدال محترمانه بین حس و زندگی میخواند و منتقد دیگر به ضعف قصه آن اشاره میکند و البته میگوید رمان قوتهای مخصوص خودش را دارد.
به گزارش ایسنا، پنجاه و دومین نشست از جلسات ادبی «نقد چهارشنبه» که به نقد و بررسی رمان «تو هم همینطور» نوشته حسین پورصفر اختصاص داشت، با حضور نویسنده و جمعی از نویسندگان و منتقدان، روز ۲۶ مهرماه، در کاف کتاب ونک برگزار شد.
در ابتدای جلسه مسعود پهلوانبخش، مجری جلسه، در معرفی نویسنده گفت: حسین پورصفر، نویسنده اهل بوشهر، متولد دهه ۳۰ است، که با وجود نوشتن ۵ رمان، آنطور که درخور او است، بین محافل ادبیات داستانی مرکز، آثارشان معرفی نشده است.
سپس ابراهیم مهدیزاده به عنوان نخستین منتقد، در سخنانی گفت: «تعداد اندکی از هنرمندان دهه ۵۰ به بعد، توانستند خود را از جهان دوآلیسم خیر و شری و متعهد غالب تا دهه ۷۰ نجات دهند و نگاهی نو را به هنر و ادبیات پیشرو رقم بزنند، ادبیاتی متعهد به خود ادبیات.
حسین پورصفر از جمله کسانی بود که علیرغم این که در دوران جوانی و دانشجویی در این فضای دوآلیسم نفس کشید و شعر سرود، اما توانست در دهه ۷۰ با تحول عظیمی که در فضای ادبیات ما خرده خرده جریان مییافت، همراه شود.»
او ادامه داد: کسانی که آخرین رمان پورصفر، یعنی «تو هم همینطور» را خواندهاند، به یاد میآورند که سیاوش در جمع داستان خوانیشان، به عنوان راوی شرح میدهد که چگونه از شعر به داستان و رمان کوچ کرده، برای آنکه در شرایط حاضر، داستان بیشتر قادر است که با توصیف و بیان رنجها، خواستهها، آمالها و تناقضات پیچیده بشری، ذهن خواننده را به سوی زیست متعالی سوق دهد.»
مهدیزاده در بخش دیگری از نقد خود بیان کرد: «در هر ۵ رمان حسین پورصفر، زن نقشی پویا و حضوری فعال دارد. گاهی با نام شوکت، یا فهیمه و در این رمان با نام نرگس. نکته دیگر این که در رمان اخیر شاهدیم که افکار و کابوسهای مدام در بیداری و خواب، لحظهای سیاوش را رها نمیکند. این کابوس سیاه و ویرانگر در روح و روان سیاوش از رمان «آبان ماه سال هشتاد» آغاز شده و در دیگر آثار او مدام تکرار گردیده و تا «تو هم همین طور» ادامه دارد.»
حیسن پورصفر، نویسنده درباره رمان خود در این مراسم گفت: «پس از تحصیل در رشته ریاضی، در سال ۱۳۵۳ در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول شدم، اما خیلی زود متوجه شدم که این رشته چیزی برای من ندارد. لاجرم آن را رها کردم و مدتها به مشاغل مختلف مشغول بودم، بیاینکه بدانم ناخودآگاه با این شغلهای متفاوت، عملاً دارم زمینهها و بستر داستان نویسیام را در آینده مهیا میکنم. هر چند باید بگویم ورود به دنیای داستاننویسی برای من ساده نبود؛ زیرا تحت تأثیر شخصیت مادرم، که اهل شعر و داستان بود و تمام شعرهای فایز و مفتون را از بر میخواند، در سن ۱۲سالگی شروع به سرودن شعر کردم. اتفاقاً بعضی از اشعارم در بعضی جراید آن سالها هم چاپ شدند. اما در دهه ۶۰ کم کم متوجه شدم که دیگر مانند سابق نمیتوانم شعر بگویم. اصطلاحاً چشمۀ شعرم داشت میخشکید. تا آنجا که به سمت ضد شعر گرایش پیدا کردم و چند مجموعه شعرم را هم از بین بردم.»
پور صفر دربارۀ به دنیا داستان نویسی اینگونه ادامه داد: «در طول این سالها رمان و داستان های زیادی میخواندم. البته از سال ۵۰ عاشق سینما بودم. حتی چندتایی فیلم هم دارم که یکی از علتهای آن بر میگشت به آشناییام با برنامههای جشن و هنر شیراز، در آن سالها. پس از تجربیاتی، در سال ۱۳۶۷ به صورت جدی تصمیم گرفتم داستان بنویسم، که حاصل آن رمانی شد به نام «هیاهوی پنهان» که در مورد دوستی بود که با هم شعر میگفتیم و وقتی افسر وظیفه بود در جبهه جنگ با عراق، با گلوله توپ کشته شده بود. نوشتن این کتاب برای من ۱۰ سال زمان برد. نوشتن رمان بعدی ام «آبان ماه سال ۸۰» هم که حدود ۱۵۰-۱۶۰ صفحه بود، ۳ سال طول کشید.»
رمان قصه کمرنگی دارد اما….
حسین سناپور، نویسنده و منتقد ادبی هم در این نشست گفت: در ابتدا باید بگویم که من شخصا بسیار لذت بردم و نویسنده را تحسین میکنم که سالها است علیرغم این که در شهرستان است، به طور کاملا جدی و حرفهای دارد داستان مینویسد، آن هم بیاعتنا به سختیها و مشکلات، و اینقدر متنوع. مثلاً داستان «آبان ماه سال ۸۰» داستانی است گزارش گونه، از پدری که پسرش در دریا غرق شده یا به قتل رسیده. داستانی جنایی – معمایی اما با تم اجتماعی، از نوع مخصوص به جامعۀ ما. به نظر من آقای پورصفر به صورت غریزی مینویسد، به صورت تجربههای مختلف. برای همین هم به نظرم این رمان را باید از این زاویه خواند و بهآن نگاه کرد.»
او افزود: شاید از نظر قصه این کتاب بهنظر ضعیف برسد، یا پیرنگ و تعلیق قوی نداشته باشد اما قوتهای دیگری دارد، مخصوص خودش. مثلاً داستانی است که متکی به پیرنگ نیست، اما وابسته است به صحنه یا داستانی است که تجربیات عمیقی از جامعه را نشان میدهد که باعث میشود ما از آن لذت ببریم. نمونههایی مانند آن را شاید در یکی دو کار هوشنگ گلشیری مانند «بره گمشده راعی» یا «به خدا من فاحشه نیستم» بتوان دید. یا در بعضی از فیلمهای خاص بعضی از کارگردان ها مانند هشت و نیم فلینی. آثاری که اگر بخواهیم قصهۀ آنها را بیان کنیم، بیشتر از یکی دو خط نمیشود. نمونه دیگری از این نوع، فیلم «هامون» مهرجویی است که قصۀ کمرنگی دارد و به بیان زندگی روشنفکری شبه شاعر، می پردازد که با همسرش اختلافاتی دارد، و با کلی مشکلات و گرفتاریهای اجتماعی دست به گریبان است. نوعی فضای روشنفکری، همراه با کابوس و رویا و… برای همین، من این نوع کار را دوست دارم. خیلی هم راحت آن را خواندم. به خصوص که دیالوگها خیلی راحت و واقعی نوشته شده بودند. هر چند به نظرم میشد کمی بیشتر از گذشتۀ آدمها و شخصیتهای داستان گفت، یا به بعضی از صحنهها بیشتر پرداخت.
در ادامه این نشست ادبی برخی از منتقدان حاضر در جلسه هم به بیان نظراتشان پراختند.
نویسنده، در پاسخ به پرسش یکی از حاضران درباره تأثیر جریانهای فکری و سیاسی بر او، گفت: هیچ گاه در هنر، چه در شعر (تا پیش از دهه ۶۰) و چه حالا در داستان، دنبال ایدئولوژی یا موضعگیری سیاسی نبوده و نیستم.
جدال محترمانه حس و زندگی
پوریا فلاح، منتقد دیگر در ادامه جلسه گفت: در این رمان، شاهد جدال محترمانهای بین دو چیز هستیم؛ حس و زندگی. بخشی که عمدۀ آن از کابوسها است و بخش دیگری که واقعی است و بیشتر شامل ارتباط با دوستان داستاننویس است. برای من هنگام خواندن، هرگاه رمان به سمت داستان میرفت، جذاب و هر گاه که به سمت گفتوگو و ارجاعات میرفت، کمی خسته کننده میشد. مثلاً در دیالوگها، و صحبتهایی که با نیکمنش میشود، شاهد افراط هستیم. در مورد ارجاعاتی که در متن آورده شده، گاهی به غنای اثر کمک کرده، اما بیشتر به نظرم باعث اطناب اثر شده است. مطلب بعدی در مورد کلمات ارتباطی یا فقدان «را» ها در متن است که کاش به آنها دقت بیشتری میشد، تا منِ خواننده در خوانش کمتر دچار اشکال شوم.
سپس عباس باباعلی، از حاضران نشست گفت: «ابتدا اشاره کنم که من از خواندن رمان لذت بردم و رمان آنقدر برایم کشش داشت که یک روزه آن را تمام کردم. یک علت آن خوشخوان بودن و علت دیگرش دیالوگ محور بودن رمان بود. آن هم دیالوگهای کوتاه و صریح. مطلب جذاب دیگر پاراگرافها یا بحثهای انتزاعی زیبایی بود که گاه در رمان طرح میشد. مانند: بحث عشق، توصیف باران و…. در کنار این نقاط قوت، داستان چالشهای خودش را هم دارد. از جمله: لحن بومی آن، منظورم «را» های مفعولی است که به کرات جای خالی شان در جملات حس میشد. البته شاید بتوان آن را نه نقیصه، که ویژگی این رمان و نشانۀ اقلیم یا جغرافیای جنوب دانست و نوعی قوت برای رمان. چالش بعدی ارجاعات متعدد عمدتاً غربی در رمان است که به نظرم مخاطب و خواننده رمان را خاص و محدود میکند. در کنار این سوال که آیا نمیشد در این رمان به ارجاعات وطنی هم اشاراتی میشد، یا بجای نام بردن و فقط نام بردن از مکان ها، کمی به توصیف زیست بوم رمان هم پرداخته میشد؟
پریا نفیسی با بیان اینکه بهنظرم نویسنده پروسه نگارش کتابش را برای ما بازگو میکند، اظهار کرد: نویسنده میگوید: میخواهد واقعیت را بنویسد، واقعیتی که خودش در زندگیاش دارد تجربه میکند، که شامل کابوسها، افکار، کتابهایی که میخواند، فیلمهایی که میبیند، وسواسی که دارد و… است. برای همین هم همین ها را در رمانش مینویسد. به نظر من میشود رمان را از چند بعد بررسی کرد: ۱- بعد خانوادگی ۲- زندگی فردی ۳- پروسه داستان نویسی ۴- زندگی شغلی. در نهایت این که به نظر من شاید با یک دور خواندن، نتوان در مورد چنین رمانی نظر داد.
سیروس نفیسی هم که برگزار کننده این نشستها است، در ادامه این نشست ادبی گفت: برای من هم خواندن کتاب جذاب بود و ارجاعات مستقیم به کتاب هایی مانند خداحافظ گاری کوپر یا مداد پاک کن های آلن رب گریه، نشسته در کار به نظر میرسیدند، اما یک سوم انتهایی رمان، که ارجاعاتی به فیلمها و سریال هایی خاص داشت، کمی برایم تکراری شدند. به نظرم نویسنده میتوانست این بخشها را کوتاهتر کند، یا تمهیدی دیگر برای آنها بیندیشد. به نظرم خط داستانی که با دور همی راوی و دوستانش آغاز میشود و با کابوسهای راوی ادامه مییابد، اگر تا انتها نخ تسبیحش پر رنگتر امتداد داشت، کار را قدرتمندتر میکرد. اما بجز فصل آخر و آن تلفن ناشناس و هول برانگیز، اشاره مشخص دیگری به علت کابوسها نمی شود. در نهایت هم اینکه این اثر را باید پیشنهاد نویسنده برای رمان معاصر دانست، که متکی به قصهگویی نیست و از این نظر باید به نویسنده تبریک گفت.
در پایان جلسه حسین پورصفر، ضمن پاسخ گویی به نقد یا سوالات برخی از حضار، گفت: «سعی میکنم هر رمانم متفاوت با رمان قبلیام باشد. روی کشش داستانی تکیه زیادی دارم. البته کشش هر داستان یا رمانی میتواند برگرفته از عناصر متفاوتی باشد، از پیرنگ گرفته تا زبان.»
انتهای پیام
source