به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مرحوم مریم کاظم زاده یکی از خبرنگاران و گزارش نویسانی بود که در سال های جنگ، خصوصا وقتی ضد انقلاب روزهای سختی برای مردم غرب کشور رقم زده بود، خود را به آنجا رساند تا در کنار آنها باشد و از احوالشان قلم بزند. مطالبی که در تاریخ ثبت و ماندگار شد. او در همان ایام با شهید اصغر وصالی فرمانده دستمال سرخ ها ازدواج کرد و با اینکه مدت کمی در کنار هم بودند اما عمیقا حضور هم را درک کردند. 

او خاطرات زیادی از عکس هایی که ثبت کرد را روایت کرد. مطلب زیر که در کنار تصویر مزار شهید اصغر وصالی آمده در خصوص یکی از خاطرات مشترک او و همسرش است. عکسی که روز تدفین، در 29 آبان 1359 در بهشت زهرای تهران به ثبت رسیده است.

اصغر وصالی , مریم کاظم زاده , عاشورا ,

شب تاسوعا اصغر آمد بهداری سر پل ذهاب. گفت فردا با هم می رویم گیلان غرب. شام که می خوردیم بهش گفتم: «یه چیزایی باید بهت بگم. تو مسئولی. پس خوب گوش کن. اگه اتفاقی برام افتاد دوست ندارم همون موقع بالاسرم باشی. روحیه ات خراب میشه. اگه بعدا منو بدن بهت خیلی بهتره. اما وقتی اومدی بالا سرم دیگه ولم نکن. خودت چشمامو ببند. خودت دهنمو ببند. خودت منو توی تابوت بذار. یادت نره قرآن بخونی. دعا بخونی.

منو رها نکن من می فهمم. خودت باید برای شستنم بیایی. حتی اگه جلوت رو گرفتن خودت باید بیایی. وقتی منو گذاشتن توی خاک تو باید آخرین نفری باشی که …» 

من همینطور پشت هم دستور می دادم و اون گوش می کرد. تا قبر که رسید یک دفعه گفت: «تو فکر کردی من طاقت این کارها رو دارم؟!» عصبانی شدم. گفتم: «مرد حسابی من دو ساعته دارم روضه می خونم تازه میگی طاقت دارم؟! تو مسئولی! اگه یکی از این کارهایی که گفتم را نکنی …»

خط و نشون هام رو کشیدم. رفتم گیلانغرب. روز عاشورا شد. خبر آوردند. رسیدم بالای سرش. ولش نکردم. خودک چشم ها و دهانش را بستم. کفنش کردم. سنگ للحد را گذاشتم.

آخرین نفر ماندم. ماندم و قرآن خواندم. قرآن خواندم و ماندم.  

انتهای پیام/

source

توسط irmusic4.ir