به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ نگاه کردن به زندگی و آثار اندی وارهول یعنی تماشای نقطه‌ای که هنر معاصر از آن تغییر مسیر داد جایی که تصویر‌های روزمره، کالا‌های عادی و چهره‌های پرفروغ فرهنگ عامه به موضوعاتی جدی در جهان هنر تبدیل شدند. وارهول تنها یک هنرمند یا فیلم‌ساز نبود؛ او آینه‌ای بود که جامعه آمریکا در نیمه دوم قرن بیستم در آن خودش را دید: با مصرف‌گرایی‌اش، با ستاره‌سازی‌هایش، با رسانه‌های بی‌رحمش و با میل بی‌پایانش به تکرار.

وقتی پیش‌بینی اندی وارهول حقیقت شد؛ جهان در مدار شهرت‌های ۱۵ دقیقه‌ای

وارهول با نام اصلی اندرو وارهولا، در دهه‌ای پا به عرصه گذاشت که هنر هنوز درگیر مرز میان امر «جدی» و «عامه‌پسند» بود. کاری که او انجام داد این بود که این مرز را پاک کرد؛ یا دست‌کم آن‌قدر کم‌رنگش کرد که دیگر کسی نتواند به آن تکیه کند. او می‌گفت که یک بطری کوکاکولا برای همه یکسان است، همان‌گونه که بازتاب تصویرش نیز می‌تواند برای همه قابل لمس باشد. از همین نقطه بود که هنر پاپ با پرچم‌داری او، به حوزه‌ای گسترده و قابل‌دسترسی برای همه تبدیل شد.

شهرت آثار او از مجموعه‌های «سوپ کمپبل» گرفته تا پرتره‌های ماندگار مرلین مونرو، نه فقط ناشی از رنگ‌ها و تکنیک چاپ سیلک بود بلکه از پشت آن نگاه تیزبین او به دنیایی می‌آمد که در حال تبدیل‌شدن به جامعه‌ای رسانه‌محور بود. وارهول فهمیده بود که عصر جدید بر پایه تکرار ساخته می‌شود. تکرار چهره‌ها، تکرار کالاها، و تکرار ایده‌هایی که دیگر اصالتی از آنِ خالق ندارند بلکه متعلق به بازتولید بی‌پایان‌اند. همین فهم بود که باعث شد او در استفاده از چاپ صفحه‌ای و نسخه‌سازی‌های انبوه به یک چهره انقلابی تبدیل شود.

وقتی پیش‌بینی اندی وارهول حقیقت شد؛ جهان در مدار شهرت‌های ۱۵ دقیقه‌ای

استودیوی او، «فکتوری» مرکز شکل‌گیری چنین رویکردی بود؛ جایی که هنرمندان، موسیقیدانان، مدل‌ها، نویسندگان و حتی افراد مشهور هالیوود رفت‌وآمد می‌کردند. «فکتوری» بیشتر شبیه به یک آزمایشگاه فرهنگی بود تا یک کارگاه عادی. آن‌جا مرز میان هنر، مد، موسیقی، نمایش و حتی زندگی روزمره از میان می‌رفت و هر چیز می‌توانست به بخشی از یک پروژه هنری بدل شود. بسیاری از فیلم‌هایی که وارهول ساخت یا تجربه‌هایی که برای تئاتر و تصویر انجام داد، حاصل همین فضای آزمایشی بود.

وقتی پیش‌بینی اندی وارهول حقیقت شد؛ جهان در مدار شهرت‌های ۱۵ دقیقه‌ای

اما فراتر از همه اینها، رابطه وارهول با پول، مصرف‌گرایی و بازار هنر بود که او را از نسل‌های قبل متمایز کرد. او نه‌تنها از تجاری‌بودن آثارش ابا نداشت بلکه آن را بخشی از ماهیت هنر معاصر می‌دانست. جمله مشهورش که «بهترین هنر، همان تجارت است» نشان می‌دهد او چگونه بر خلاف جریان غالب حرکت می‌کرد؛ او می‌دانست که هنرمند مدرن در دنیایی زندگی می‌کند که هنر و اقتصاد از هم جدا نیستند و اتفاقا همین نزدیکی می‌تواند خودش یک موضوع هنری باشد.

با وجود ظاهر سرد و فاصله‌دارش، آثار وارهول انباشته از تامل درباره مرگ، زوال و شکنندگی چهره‌های مشهور بود. تکرار بی‌وقفه تصویر مرلین مونرو، درست پس از مرگ او، یا چهره‌های یخ‌زده الویس پریسلی و جکی کندی، نه فقط نمایش ستاره‌های فرهنگ مصرفی بود بلکه یادآوری شکنندگی آنها در برابر نگاه بی‌رحم رسانه‌ها نیز بود. همین تضاد درونی، از او چهره‌ای ساخت که هم‌زمان ماشین‌وار و عمیق، سطحی و تأمل‌برانگیز، بی‌احساس و پرهیجان به نظر می‌رسید.

وقتی پیش‌بینی اندی وارهول حقیقت شد؛ جهان در مدار شهرت‌های ۱۵ دقیقه‌ای

مرگ ناگهانی او در سال ۱۹۸۷، پس از یک جراحی ظاهرا ساده، نقطه پایانی بود بر زندگی هنرمندی که همیشه در مرز میان واقعیت و بازنمایی حرکت می‌کرد. کمبود وزن، ضعف جسمانی و آثار تیراندازی سال ۱۹۶۸، بدن او را آسیب‌پذیر کرده بود و همین امر باعث شد پس از عمل کیسه صفرا در خواب دچار ایست قلبی شود. 

بسیاری معتقدند که اگر مراقبت بیشتری انجام می‌شد، ممکن بود وارهول زنده بماند؛ اما سرنوشت هنرمندی که خود بار‌ها مرگ را در آثارش بازنمایی کرده بود با نوعی تلخی شاعرانه در همین نقطه رقم خورد.

با گذشت دهه‌ها از مرگ او، حضور وارهول در هنر معاصر همچنان زنده است. او نه‌تنها شکل نگاه انسان معاصر به تصویر و رسانه را تغییر داد، بلکه بنیان فکری جهانی را گذاشت که بعد‌ها شبکه‌های اجتماعی آن را توسعه دادند. امروز که هر فرد می‌تواند «۱۵ دقیقه شهرت» خود را در ثانیه‌ای به دست بیاورد، جمله پیش‌گویانه او بیش از هر زمان دیگری معنا پیدا کرده است.

اگر بخواهیم تاثیرش را در یک جمع‌بندی بیان کنیم: اندی وارهول هنرمندی بود که از دل کالاها، تصاویر رسانه‌ای و فرهنگ توده‌ای، نقطه‌ای تازه برای هنر ساخت؛ او نشان داد که واقعیت جهان مدرن در همان چیز‌هایی نهفته است که هر روز از کنارشان عبور می‌کنیم.

انتهای پیام/

source

توسط irmusic4.ir