تبسم کشاورز_ به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ آبان هنوز بوی پاییز می‌دهد و خیابان انقلاب غبار نرمِ عصرگاهی‌اش را روی شانه رهگذر‌ها پخش می‌کند. در هفته کتاب و کتاب‌خوانی هستیم؛ هفته‌ای که طبق تقویم از ۲۴ آبان تا ۲ آذر تعریف شده اما امسال در فاصله کوتاه‌تری برگزار می‌شود؛ ۲۶ تا ۳۰ آبان. همین چند روز، بهانه‌ای است برای رفتن به خیابانی که سال‌هاست نبض نشر ایران در آن می‌تپد. وسط خیابان می‌ایستم؛ در یک سو سر درِ آشنا و قدیمی دانشگاه تهران است و در سوی دیگر ردیفی از کتاب‌فروشی‌ها که مثل پست‌های نگهبانی فرهنگ، کنار هم چیده شده‌اند. فیلم‌بردار از همین نقطه کارش را آغاز می‌کند. باد، صفحه کتاب‌های روی بساط را ورق می‌زند و حس عجیبی دارم؛ انگار میان دانشگاه و کتاب‌ها محاصره شده‌ام.

میان ویترین‌ها و بادِ سرد آبان؛ روایتی میدانی از خیابان انقلاب در هفته کتاب

سوره مهر؛ پشت ویترین نارنجی

اولین توقف، نشر سوره مهر است؛ درست کنار سینما بهمن. ویترینش رنگ پاییز گرفته؛ نارنجی و گرم. فروشنده‌ها آرام صحبت می‌کنند و کمی زمان می‌برد تا یکی از کارشناسان فروش، خانم رحیمی برای گفت‌و‌گو راضی شود.

او می‌گوید هفته کتاب در فروش تاثیر دارد؛ تاثیری واقعی و قابل لمس. «خرید کتاب تقریبا شده کالای لوکس. خیلی‌ها توانش را ندارند اما در همین هفته با تخفیف‌ها و برنامه‌هایی که می‌گذاریم، مردم بیشتر می‌آیند. کسانی که فقط کتاب را نگاه می‌کردند و قیمتش را می‌سنجیدند، این روز‌ها ترغیب می‌شوند که بخرند.»

از تجربه‌های سخت فروش می‌گوید؛ از مشتری‌هایی که با ذوق چند کتاب انتخاب کرده‌اند و هنگام دیدن قیمت نهایی ناچارند دو سه عنوان را پس بدهند. این صحنه برای او تکراری است. 

او درباره سرانه مطالعه هم نگاه متعادلی دارد: «نه آن‌قدر‌ها هم پایین نیست. خیلی‌ها به محض تمام کردن یک کتاب، می‌روند سراغ کتاب بعدی. مخصوصا با تب و محتوای فضای مجازی، آدم‌ها بیشتر سمت کتاب کشیده می‌شوند.»

وقتی از پرفروش‌ها می‌گوید، نام‌های آشنا می‌آورد: کتاب‌های دفاع مقدس، ادبیات پایداری، آثاری که درباره‌شان زیاد صحبت شده؛ «پاییز آمد»، «پسر خاک». بعد هم سراغ رمان‌ها، داستان‌های خارجی‌ و نویسندگان محبوبی مثل دانشور، بزرگ علوی و نادر ابراهیمی می‌رود…

فضای مجازی هم به گفته او «جدی‌ترین موتور فروش» شده «مثلا سووشون همیشه معروف بود اما بعد از سریالش فروشش چند برابر شد.»

ویترین نارنجی را ترک می‌کنم و بیرون، باد سرد آبان در خیابان می‌پیچد.

دستفروش‌ها، دوربین و سوءتفاهمی کوچک

به آن سوی خیابان می‌رویم. دوربین که روشن است، چند دستفروش معترض می‌شوند. گمان می‌کنند آمده‌ایم بساط‌شان را جمع کنیم. توضیح می‌دهیم خبرنگاریم، نه مامور. آرام می‌شوند اما همچنان نگاهشان پر از احتیاط است.

کتاب‌فروشی‌ها را یکی‌یکی بالا می‌رویم. بسیاری از پاسخ دادن امتناع می‌کنند. شرط می‌گذارند: «اگر صدا پخش نشود، حرف می‌زنیم.» در یکی از کتاب‌فروشی‌ها مردی کراوات‌زده با خوشرویی پذیرایمان می‌شود. نامش م. خلیلی است. از وضعیت فروش می‌پرسم. با صدایی آرام اما پر از خستگی می‌گوید: «معیشت مردم بد است. چرا باید انتظار داشته باشیم کسی بین یک مرغ و یک کتاب، کتاب را انتخاب کند؟ خوراک و مسکن اولویت‌اند. ما فقط به لطف قشر دانشگاهی و عاشقان کتاب نفس می‌کشیم…» متاسفانه حرف‌هایش درست وسط قلب واقعیت می‌نشیند.

میان ویترین‌ها و بادِ سرد آبان؛ روایتی میدانی از خیابان انقلاب در هفته کتاب

دانشجویانی که «مجبورند» کتاب بخرند

در کتاب‌فروشی‌های دانشگاهی، دانشجو‌ها از روی کوله‌ها و لباسشان معلوم‌اند. یک دانشجو، کتاب قطور و سنگینی در دست دارد. وقتی دوربین را می‌بیند، می‌خندد و می‌گوید: «ما مجبوریم بخریم. دیگه کی کتاب می‌خونه؟» بقیه مشتری‌ها هم می‌خندند. فروشنده پشت پیشخوان هم با طعنه ادامه می‌دهد: «تازه اینا دانشجو‌ها هستن! اینجا معدن کتابه. دستفروش‌ها هم که به کار ما گند زدن؛ کتاب‌های بی‌کیفیت، بدون مجوز، دست دوم…»

صدای خنده‌ها در فضای تنگ کتاب‌فروشی می‌پیچد، اما زیرش یک تلخیِ بی‌صدا جریان دارد.

میان ویترین‌ها و بادِ سرد آبان؛ روایتی میدانی از خیابان انقلاب در هفته کتاب

انتشارات صانعی؛ نگرانی‌هایی که از پشت پیشخوان شنیده می‌شود

قدم بعدی به انتشارات صانعی است. سایه روشن مغازه، قفسه‌ها و بوی کاغذ آدم را به فکر فرو می‌برد. فروشنده که خودش را سوری معرفی می‌کند، مدیر فروش این نشر است.

با نگرانی از قیمت‌ها حرف می‌زند: «کتاب‌خوانی همیشه روی فروش اثر دارد اما الان مشکل اصلی قیمت‌هاست. مشتری قبل از هر چیز دنبال تخفیف است. ما هم دیگر رویمان نمی‌شود قیمت واقعی کتاب را بگوییم.»

از هزینه‌های سنگین چاپ و کاغذ می‌گوید؛ از این‌که تخفیف گذاشتن دیگر برای خیلی از ناشران صرف ندارد. درباره تقاضای بازار توضیح می‌دهد که این دو ماه، دانشجو‌ها بیشتر سراغ کتاب‌های تخصصی و مدیریتی می‌آیند. اما در کل، کتاب‌های روان‌شناسی انگیزشی و مدیریت فروش بهتری دارند.

سوری نگران آینده است و می‌گوید: «اگر همین‌طور پیش برود، همه بی‌سواد می‌مانند. مردم وقت ندارند، پول ندارند. کسی که نصف شب توی مترو می‌خوابد، چطور کتاب بخرد؟»

سریال‌ها و سایه‌شان بر ویترین کتاب‌‌فروشی

از صانعی بیرون می‌آیم و به ویترین‌های دیگر نگاه می‌کنم. «سووشون» و «بامداد خمار» در بساط دستفروش‌ها و پشت شیشه‌ها تکرار می‌شوند. نمی‌دانم تاثیر سریال‌های اخیر است یا وسواس ذهنی من؛ اما دو کتاب بیشتر از هر عنوان دیگری در چشم می‌نشینند. کتاب‌فروش‌ها هم تایید می‌کنند: «سریال باعث شده مردم دوباره سراغ این کتاب‌ها بیایند…»

صدای پنهان ناشران؛ سهمیه کاغذ و گلایه‌های همیشگی

چند ناشر که نامشان را نمی‌خواهند ذکر کنم، از سهمیه کاغذ می‌نالند. می‌گویند سهمیه برای «از ما بهتران» است و همین، اختلاف قیمت و نابرابری می‌سازد. فروشنده‌ای از انتشارات قدیمی انقلاب می‌گوید: «مردم دنبال روان‌شناسی زرد و رمان‌های کم‌عمق‌اند. بازار اینها داغ‌تر شده.»

خوارزمی؛ تجربه‌ای چندین ساله در دل انقلاب

در ادامه‌ راه به انتشارات خوارزمی می‌روم و با علی خجسته، مدیر فروش صحبت می‌کنم. مردی باتجربه که سی سال است در این خیابان نفس کشیده. با تاسف می‌گوید: «هفته کتاب مثل قدیم نیست. تبلیغات ضعیف شده. حتی یک پوستر درست حسابی در شهر نیست. اگر خود کتاب‌فروش‌ها تخفیف نگذارند، هیچ اتفاقی نمی‌افتد.»

وقتی از کتاب‌های پرفروششان می‌گوید، شور در صدایش پیدا می‌شود. از بازچاپ کتاب‌هایی می‌گوید که سال‌ها در سکوت بودند و دوباره به قفسه‌ها برگشته‌اند: «بوقلمون‌صفتان چخوف»، «آخرین نامه‌های محکومان به مرگ»، «ابله» و «جنایت و مکافات».

کمبود کاغذ همچنان مشکل است اما تلاش می‌کنند قیمت‌ها را پایین نگه دارند. درباره «بامداد خمار» نیز توضیح می‌دهد: «این کتاب همیشه فروش داشته اما سریال‌ دوباره آن را احیا کرده است…»

با تجربه سی‌ساله‌اش معتقد است «علاقه کم نشده؛ توان خرید کم شده است.»

میان ویترین‌ها و بادِ سرد آبان؛ روایتی میدانی از خیابان انقلاب در هفته کتاب

چرا نشر چشمه در هفته کتاب نیست؟ 

نشر چشمه با ویترین زیبا و نیمکت معروفش همیشه مخاطب دارد. داخل می‌روم، فروشنده‌ها می‌گویند: «ما در هفته کتاب شرکت نمی‌کنیم.» پشت شیشه هم هیچ پوستر یا اطلاعیه‌ای نیست. دلیلش را می‌پرسم… فروشنده‌ها لبخند می‌زنند اما توضیحی نمی‌دهند. فضای مکث‌دار و کوتاهی است؛ خداحافظی می‌کنم.

می‌خواهند بدانند اما پول دانایی را ندارند

به کتاب‌فروشی دیگری می‌رسم. مدیر مهربانی دارد که وقتی از فیلم‌برداری می‌گویم چراغ‌ها را روشن می‌کند؛ فقط برای اینکه تصویر بهتر شود اما به مصاحبه اعتقادی ندارد. می‌گوید: «وضعیت مالی مردم مستقیم روی خرید اثر دارد. کتاب آخرین گزینه است. این هفته‌ها هیچ دردی را دوا نمی‌کند. هزار مشتری داشتم که چون پول نداشتند با اندوه رفتند؛ این درد دارد. آدم می‌خواهد بداند، اما پول دانایی را ندارد.»

درباره دستفروش‌ها هم با لبخند می‌گوید: «کتاب که نو و دست‌دوم ندارد. دانایی باید بچرخد. بگذار بفروشند.»

امیرکبیر؛ جایی که همیشه شلوغ است

در انتشارات امیرکبیر جمعیت زیاد است. صحبت‌ها باز هم حول معیشت می‌چرخد اما کمی جلوتر با علیرضا رضایی، مدیر فروش نشر امیرکبیر که اینجا حضور دارد، گفت‌و‌گو می‌کنم.

می‌گوید این هفته بر فروش تاثیر داشته؛ «همه دنبال تخفیف‌اند» و مدل تخفیف امیرکبیر هم متفاوت است.
پرفروش‌ها همان‌هایی‌اند که مردم سال‌ها با آنها زندگی کرده‌اند؛ «صد سال تنهایی»، «جزیره پنگوئن‌ها»، «پاییز پدرسالار»، «تاریخ مشروطه» و «پیرمرد و دریا».

از تب ادبیات روسیه می‌گوید؛ از عطش مخاطبان برای داستایوفسکی و تولستوی. «ادبیات روسیه برای ما آشناست؛ رنج، ملانکولی و تاملش به فرهنگ ما نزدیک است.»

اما درباره سرانه مطالعه نظر صریحی دارد: «خرید کتاب زیاد شده، مطالعه نه. مردم عادت کرده‌اند کپشن بخوانند. حوصله متن‌های بلند و توصیفی کمتر شده.»

و باز هم پای اقتصاد در میان است: «هشت نفر از هر ۱۰ نفر از قیمت‌ها تعجب می‌کنند. خیلی‌ها کتاب را دوست دارند اما دنبال تخفیف می‌گردند.»

میان ویترین‌ها و بادِ سرد آبان؛ روایتی میدانی از خیابان انقلاب در هفته کتاب

پایان روز؛ کتاب «آخرین گزینه» است

خیابان شلوغ است. عده‌ای کنار خیابان چای و قهوه می‌نوشند. از خودم می‌پرسم: کتاب مهم‌تر است یا یک فنجان چای؟ یا یک کیلو گوشت؟ یا یک گونی برنج؟ یا کرایه خانه؟ یا کرایه مترو؟ یا پرداخت قسط‌ها؟

آیا مردمی که درگیر معیشت‌اند، اصلا وقت و توان فکر کردن به کتاب دارند؟

هفته کتاب می‌گذرد اما واقعیت خیابان انقلاب همان است که کتاب‌فروش‌ها با صدای آرام و گاهی خسته می‌گویند: کتاب هنوز مهم است اما برای بسیاری «آخرین» گزینه است.

انتهای پیام/

source

توسط irmusic4.ir