به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نشست ادبی “معمار امنیت”، گرامیداشت سردار سرلشکر شهید غلامرضا محرابی، با حضور جمعی از شاعران فارسیزبان از کشورهای ایران، افغانستان و هندوستان شب گذشته، چهاردهم شهریورماه، در گروه بینالمللی هندیران برگزار شد. در این یادواره ادبی شاعرانی چون علیرضا قزوه، ایرج قنبری، سید حکیم بینش، سیدتصور مهدی، سید محمد رضا موسوی صابری، مهدی باقرخان، سید مهدی بنی هاشمی، نغمه مستشار نظامی، میترا ملک محمدی، پروانه نجاتی، نجمه پور ملکی،فاطمه نانیزاد، صبا فیروزی، و فاطمه ناظری حضور داشتند.
معصومه محرابی، فرزند شهید غلامرضا محرابی، در ابتدای این مراسم با بیان اینکه “پدر زندگی کردن را خیلی خوب بلد بود”، گفت: من خیلی دوست داشتم و دارم شبیه ایشان زندگی کنم. پدرم یک آدم چند بُعدی بود و تنها در بُعد نظامی محدود نمیشد. اهل مطالعه بود و بسیار کتاب می خواند. همچنین به رشتههای مختلف هنری مانند نقاشی، فیم و موسیقی علاقه خاصی نشان میداد؛ به گونهای که در ماشین انواع موسیقیهای کلاسیک و ایرانی را داشتند و برای ما میگذاشتند. اگر سراغ موضوعات هنری میرفتیم تشویق میکرد، هم پر و بال میداد و هم تا جایی که وقتشان اجازه میداد کنار ما بودند و به کار ما توجه میکردند.
دختر شهید محرابی افزود: از روحیات و ویژگیهای اخلاقی پدرم باید بگویم که ایشان خیلی انسان شوخطبعی بود، سعی میکرد با شوخی در خانواده یا محل کار فضا را عوض کند و خندهای روی لب ما بیاورند. ویژگی دیگر شهید محرابی، نظم ایشان بود. همیشه نماز را در وقت اول میخواند و به قرارها و زمانشان پایبند بود. این نظم را در ظاهر هم داشتند، سعی میکرد همیشه مرتب و خوشتیپ باشد و لباسهاشان را با دقت انتخاب میکردند.
ویژگی دیگر شهید محرابی، “مدیریت” او بود که فرزندش در اینباره گفت: استرسها و فشارهای کاری را که داشت و حوادثی را که با آنها درگیر بود، خیلی خوب مدیریت میکرد و این موارد را هرگز به خانواده منتقل نمیکرد؛ بهنحوی که ما هیچگاه متوجه استرسها و ناراحتیهای ایشان نمیشدیم. هر وقت به خانه میآمد، خیلی دوست داشت که با ما وقت بگذرانند؛ انگار پدر بزرگی هستند که فقط وظیفه ایشان بازی کردن با نوههاست و اصلاً خسته نمی شد. بچهها هم پدر را خیلی دوست داشتند.
اپوی در پایان تصریح کردند: پدر باور داشتند که امنیت، گرانبهاترین دارایی یک ملت است و باید برای آن بسیار هزینه کرد. معتقد بود که ایران تا حد امکان باید در جنبههای مختلف، تولید قدرت کند تا هیچ دشمنی چشم طمع به این خاک را نداشته باشد و اگر چنین کند، با خسارت جبرانناپذیری مواجه شود.
دختر شهید محرابی با تأکید بر اینکه “پدرم هم از لحاظ کاری و هم از لحاظ شخصی اصلاً به دنبال دیده شدن نبود”، یادآور شد: مصاحبه نمیکرد و تصویری از ایشان در رسانهها آنقدر نبود، معتقد بود که آنکه باید ببیند، میبیند و خدا دید و مزد زحماتشان را با شهادت گرفت.
اصغر مسعودی، رئیس خانه فرهنگ ایران در لاهور پاکستان، نیز در ادامه این نشست ادبی گفت: سلام بر سردار رشید اسلام شهید غلامرضا محرابی؛ مردی که نهتنها در میدان نبرد، که در عرصه اندیشه، تحلیل، و معماری امنیت این سرزمین، نقشآفرین بود. او یک رزمنده بود، اما از آن مهمتر، یک متفکر در حوزه امنیت ملی. او معمار امنیت ملی ایران اسلامی بود. شهید محرابی از نسل طلایی فرماندهان دفاع مقدس بود. جوانی از خوزستان که با عشق به وطن، به صف مدافعان انقلاب پیوست و در همان آغاز جنگ تحمیلی هشت ساله، به خطوط اطلاعات عملیاتی رفت. او در معاونت اطلاعات و امنیت ستاد کل نیروهای مسلح نقش محوری در رصد تهدیدات، طراحی راهبردهای کلان امنیتی و تقویت توانمندی اطلاعاتی نیروهای مسلح داشت.
وی ادامه داد: او نگاهش به اطلاعات نظامی بهعنوان “ستون فقرات تصمیمگیری راهبردی” بود. پس از جنگ، محرابی مسیر خدمت را در سکوت ادامه داد، اما این سکوت، نشانه بیاثری نبود؛ بلکه مقدمهای بود بر ساختارسازی امنیتیِ نوین. در سالهایی که دشمن، ابزار تهدید را از توپ و تانک به جنگهای ترکیبی، شناختی و سایبری تغییر داد. او از معدود کسانی بود که درک عمیق و آیندهنگرانهای از میدان نبرد مدرن داشت. شهادت او در حمله مستقیم دشمن صهیونیستی، مُهر تأییدی بود بر تأثیرگذاریاش. دشمن، کسانی را هدف میگیرد که از آنان واهمه دارد، نه آنان که صرفاً پست دارند.
رئیس خانه فرهنگ ایران در لاهور در پایان بیان داشت: امنیت که از مهمترین نعمتهای الهی است، به آسانی به دست نیامده است. امنیت ما مدیون خون شهیدانی است که با ایثار جانشان وفاداری خود را به انقلاب و وطن اثبات کردند. امروز در ایران اسلامی، علیرغم هجمه دائمی دشمنان، ستونهای امنیتش پابرجاست. این پایداری، مدیون خونهایی است چون خون سردار محرابی. شهید محرابی از محراب و میدان نبرد، آسمانی شد، اما میراثش زنده است. اندیشه، نام و راهش جاری است. امروز میدانیم امنیت و استقلال ما به آسانی به دست نیامده است و این امر، مسئولیت ما را مضاعف میکند.
زهرا پرویزی، شاعر و از کادر سلامت دانشگاه علوم پزشکی شیراز، که خود از مبتلایان به بیماری پروانهای است، در ادامه این نشست مقوله امنیت را از زاویهای دیگر مورد بررسی قرار داد و گفت: امنیت نهتنها برای همه شهروندان مهم است؛ بلکه برای بیماران خاص و نادر، سالمندان و افراد کمتوان و توانخواه اهمیت دوچندانی دارد. بیماران به دلیل شرایط خاص جسمیشان نیازمند محیطی آرام، امن و پایدار هستند تا بتوانند به درمان، مراقبت و زندگی روزمره خود بپردازند. شهید محرابی و همرزمانشان امنیت را نه تنها بهعنوان یک مفهوم سیاسی یا نظامی، بلکه بهمثابه بستری برای زیست آرام، کرامتمند و انسانی برای همه اقشار جامعه میدانستند و زمینهای را فراهم ساختند که در آن، امنیت نهتنها برای اکثریت، بلکه برای اقلیتهای آسیب پذیر نیز معنا پیدا کند.
این فعال در حوزه بیماران خاص در ادامه تصریح کرد: در جامعهای که امنیت پایدار دارد، بیماران خاص میتوانند با آرامش خاطر به درمان خود ادامه دهند، سالمندان در آسایش و احترام زندگی کنند، و افراد کمتوان بدون ترس از تبعیض یا خطر، در اجتماع حضور یابند. امنیت برای این گروهها نه یک امتیاز، بلکه یک ضرورت حیاتی است. بیماران خاص، که هر لحظه زندگیشان وابسته به دارو، درمان و حمایت است، در سایه امنیت میتوانند امید را حفظ کنند. سالمندان، که گنجینههای تجربه و خاطرهاند، در فضای امن میتوانند از خدمات مراقبتی بهرهمند شوند و با عزت زندگی کنند. و افراد کمتوان، که حضورشان در جامعه نیازمند زیرساختهای ایمن و حمایتگر است، در امنیت میتوانند شکوفا شوند و مشارکت کنند.
بخش دیگر این نشست به ارائه سرودههای شاعران اختصاص داشت که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید:
پروانه نجاتی
پدر گمنام بود انگار گمنامی مرامش بود
سراپا شور بود اما حیایی در کلامش بود
نگاهش مست بیداری، سکوتش نبض هشیاری
پر از احساس انجام وظیفه صبح و شامش بود
پدر از جنس رؤیای قشنگ دختران، دلخواه
نگاه مهربانش گرمی خورشید بامش بود
بله،در کار جدی بود اما با وجود این
خیال کودکان خانه باغ احترامش بود
بگو از بین باورهای گمنامی و خوشنامی
دل سردار محرابی گرفتار کدامش بود؟
برای هفتکل هم هدیه فرزند دلبندش
شروع سوزناک قصه از حُسن ختامش بود
شهادت مرگ زیبایی است که پل میزند بر ترس
در این جغرافیا شادیم که غوغای نامش هست
نجمه پورملکی
یک؛
دو هم سنگر دو سرلشکر دو هم رزمِ سلیمانی
یکی سردار محرابی، یکی سردار ربّانی
یکی فریاد یا زهرای پرشور شب حمله
یکی معمار امنیت در آشوب خیابانی
یکی از رامهرمز از دیار ناخدا دریا
یکی از خطه تهران و موشکهای تهرانی
یکی مانند ابراهیم راضی بر رضای حق
یکی مانند اسماعیل شد، تسلیم قربانی
یکی از پارههای پیکرش در کوچه پیدا شد
یکی جامانده در آواری از بغض و پریشانی
شهیدان ستادی را کسی ساکت نمیبیند
کجا آرام میگیرد دل دریای طوفانی
همیشه مرد میدانِ عمل گمنامتر باشد
ندارد هیچ تصویری ندارد هیچ عنوانی
همیشه با شهیدان باقری همدوش و همراهند
از آن آغاز جبهه تا همین شبهای پایانی
اگر در خانه میریزد سر فرماندهان آتش
نشان از بزدلی دارد رژیم رذل شیطانی
دوباره از خبرهای وطن دلشوره میگیرم
دوباره آسمان جمعه شد ابری و بارانی
برای انتقام خون یاران میرود موشک
مسیر کربلا تا قدس امشب شد چراغانی
دو؛
ناخدا دریا شبی از راه طوفان بازگشت
آه ابنِ شهریار شهریاران بازگشت
رامهرمز زادگاه حضرت سلمان ماست
رامهرمز چشم تو روشن که سلمان بازگشت
آه سردار اتاق فکر شبهای خطر
با شهیدان در قدمگاه شهیدان بازگشت
او که عمری بیصدا و بینشان جنگیده بود
بامداد جمعه خونین ز تهران بازگشت
با تمام تیپها از کربلا بدر و نجف
با مدال فتح و پیروزی ز میدان بازگشت
پیکر معمار امنیت درون شعله سوخت
از تنش خاکستری از عشق و ایمان بازگشت
او که با تحلیل جنگ آینده را ترسیم کرد
هر زمان از فتنه در کوی و خیابان بازگشت
او که با طراحی والفجرِ هشت از آبها
دستِ پُر با دانش جنگی دوران بازگشت
کیست محرابی؟ یلی که با وجودش هر زمان
دشمن از فکر طمع بر خاک ایران بازگشت
راهبردش تا ابد تولید قدرت بود و بس
پس نباید از مسیر قله آسان بازگشت
آنکه باید رنجهایش را ببیند دیده است
آن خدایی که بسویش با دل و جان بازگشت
زیر تهدید و فشار و خستگی بوده ولی
هر شبی در خانه او با روی خندان بازگشت
مثل پروانه لطیف و مثل آهن محکم است
آه در تفسیر او باید به قرآن بازگشت
بچهها از دیدنش بالا و پایین میپرند
غنچهها دلشاد از اینکه مرد باران بازگشت
با تمام اقتدارش با هنر مأنوس بود
با هنر باید به ارزشهای انسان بازگشت
با جهانِ رنگ و نقاشی و آهنگ و کتاب
با همین بال هنر باید به عرفان بازگشت
جنگ اما بر نمیتابد زبان عشق را
جنگ یک شب ناگهان با تیغ برّان بازگشت
خاطرات ایستادنهای مردم در جنوب
خاطرات نخلهای بی سر آن بازگشت
جنگ قبل از خاکریز آمد سراغ خانهها
باز هم در سینه داغ پاسداران بازگشت
پرچم تابوت سرلشکر به خوزستان که رفت
از طواف لالهها با چشم گریان بازگشت
در میان قطعه فرماندهان ارشد است
پیکری که از دل اهواز و تهران بازگشت
*ناخدا دریا بزرگ بن شهریار رامهرمزی، اسطوره دریانوردی ایرانی در سده چهارم هجری بود.
ناصر دوستی
نهاده خشت اوّل را چنین معمار امنیّت
که هرگز چین نخواهد خورد این دیوار امنیّت
دلش با مالک اشتر به وقت رزم همزاد است
علی پیوسته میبالد به این سردار امنیّت
کسی که بارها بار غم از دوش وطن برداشت
به لب تکبیر، جان یر کف، به دوشش بار امنیّت
نشسته با تنی خونین و با رختی غبارآگین
چنان سروی تبر خورده در آن گُلزار امنیّت
و بُغض شانه های زخمیاش گویا ترک خورده است
که جا کرده در آغوشش وطن را یار امنیت
و مرد کارزار است او که کار دشمنان زار است
به نام او گِره خورده همیشه کار امنیّت
ز نامش در هراسند و به میدان رخمها خوردند
وحوش رذل استکبار از این سالار امنیّت
کسی که آهِ سُرخش هم به فکر خاک ایران بود
ز جنس سیز پوشان بود و هم غمخوار امنیّت
به جان خود خرید آخر تمام زخمها را او
کسی که شد دلیل گرمی بازار امنیّت
حسینی مسلک اند آری حسینی وار میجنگند
یزیدیها هراسانند از این احرار امنیّت
فرزانه قربانی
در سایه غربتکدهات پر نوری
الحق که تو سردارترین منصوری
ای مرد شجاع وطنم محرابی
در عرصه گمنامی خود مشهوری
سیدحبیب حبیبپور
در این ایام تیره، آبیام کن
در این ظلمتسرا مهتابیام کن
به محراب علی (ع) از لطف، یا رب
شهیدی پاک، چون محرابیام کن
سیده کبری حسینی بلخی ( افغانستان)
عروج از خان هفتم با براق سبز و گلپوشت
سحر با ناز و تمکین عرش، جا گیرد در آغوشت
خطر پشتِ خطر، چاه تهمتن کَنده، در راهت
چهل سال آمدی با چوبههای دار بر دوشت
اهالیّ که در آن زیستی هرچند نشناسند
ولی در صبح پرواز، آسمانها شد سیه پوشت
ترصّد کردهای شام و سحر سمت جهنم را
بهشت امن آورده است سنگرهای خاموشت
دلت در صبحگاهان میشنید آهنگ مرموزی
صلای رفتن معراج میپیچید در گوشَت
سرانجام آسمان.ها محو شد در موج پروازت
به بزم ندبه خوانان تا فرا خوانده است چاووشت
مبادا عرصه خالی مانَد از یاران محرابی
مَبَر از یاد کیخسرو! دمی، مرگ سیاووشت
تو در عرش خدا آوازه داری؛ گرچه گمنامی
نخواهد کرد تقویم زمان هرگز فراموشت
رسول شریفی
بسیار گذشت تا که دلخواه شدی
با قافله شهید همراه شدی
گمنام تمام عمر را طی کردی
تا آنکه به پای عشق چون ماه شدی
سید مسعود علوی تبار
یک؛
این جسم شریف آینه خورشید است
این دیده پاک آسمان را دیده است
هر قطره خون ز پیکر صد چاکش
محراب نشین قبله توحید است
دو؛
آن خاکنشین در آسمانها جا داشت
محرابی از آه وآینه آنجا داشت
تنها نه فقط شهادتش، زندگیاش
معنای حیات جاودانی را داشت
سه؛
ایمن نفس است و از بلا نامیتر
گمنام ولی ز نامها نامیتر
بر خویش مشو غره الا عالم خاک
گمنام تو در عرش خدا نامیتر
نگین نقیبی
این قطره اشکی که برای تو چکید_
_شد روزنه نور و به قلبم تابید
پرسید کسی، که توشه قبرت چیست؟
گفتم که فغان و اشک بر قبر شهید
عمادالدین ربانی
های دشمن نعرههای منتقم آید بگوش
هست ایرانم پر از سردار محرابی بهوش
مرد مردستان چه مردی، مرد میدانهای سخت
دشمن سرسخت اسرائیل بود آن سختکوش
مرد دریادل گذشت از موجهای انفجار
رفت تا عرش و هنوزم هست در جوش و خروش
او در آغوش امامش ریخت اشک شوق و بعد
گفت ساقی ریختم می، مست شو از آن بنوش
شد فدای پرچم سبز و سفید و قرمزت
آبروی روسفیدان، سرخروی سبزپوش
گربه میخوانندت ایران، دشمنت در چنگ توست
ای سگان نزد تو مور و شیرها پیش تو موش
انتهای پیام/
source