به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «مجید بربری»، نوشته کبری خدابخش دهقی با استقبال مردمی از صد چاپ گذشت. این اثر که به زندگی و خاطراتی از شهید مجید قربانخانی می‌پردازد، روایتگر داستان زندگی یکی از جوانان نسل جدید است که در میانه هیاهوی زندگی، با سفری که به کربلا داشت، تغییر رویه داده و راهی سوریه شد.

کتاب «مجید بربری» روایت تلاطم‌های ذهنی جوانی است که با انتخاب درست در بزنگاه زندگی، سرانجام «حرّ» مدافعان حرم لقب گرفت. نویسنده به خوبی توانسته در کتاب حاضر سیر تغییر رویه و روحیه شهید را از زمانی که صاحب یکی از قهوه‌خانه‌های معروف یافت‌آباد است تا چگونگی رسیدن به سوریه را به تصویر بکشد. به همین دلیل به گفته نویسنده؛ این اثر توانسته روی مخاطبان نسل جوان تأثیر بگذارد و خوانندگان بسیاری از الهام گرفتن از زندگی او و تغییر سبک زندگی خود گفته‌اند.

با مطالعه خاطرات شهید می‌توان به نکات قابل تأملی در زندگی او رسید. احترام به پدر و مادر، رزق حلال خانواده و تأکید پدر روی این مسئله، مردم‌داری و فراموش نکردن نیازمندان از جمله نکات کلیدی در زندگی شهید قربانخانی است که برای مخاطب به ویژه نسل جوان قابل تأمل است؛ ویژگی‌هایی که تا پیش از تغییر رویه نیز در زندگی او پررنگ بود.

زندگی متفاوت شهید قربانخانی، او را از بسیاری از قهرمانان ملی متمایز کرده است. سبک زندگی متفاوت او، بسیاری را به یاد حرّ و شاهرخ ضرغام می‌اندازد. قربانخانی از آن جوان‌هایی بود که شهادتش خیلی‌ها را به عاقبت به خیر شدن امیدوار کرد، همه آن افرادی که اغلب تعریف‌های اغراق‌آمیز از شهدا شنیده بودند و این‌که شهدا حتماً باید نمازشب‌خوان بوده باشند و کوچکترین خطایی در زندگی‌شان نکرده باشند. جوان‌هایی که شهیدان را الگوی دست‌نیافتنی می‌دانستند، با دیدن مدافعان حرمی مثل مجید قربانخانی حالا راحت‌تر می‌توانند اشتباهات گذشته را کنار بگذارند و بدانند از هر جایی که در زندگی بخواهند، می‌توانند قدم در راه راست بگذارند.

رهبر معظم انقلاب در تقریظشان بر این اثر فرموده‌اند:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ــ اینجا فطرتی پاک را، دلی روشن را، دستی خدمتگزار به ضعیفان را می‌بینیم که رشته‌ئی از انوار خورشید حسینی، آنها را در خط نورانی جهاد و شهادت، به کار می‌اندازد و دارنده‌ی آنها را به اوج میرساند. مجید قربانخانی مصداق آیه‌ی: فَمَن یُرد الله ان یهدیه یشرح صدره للإسلام است. او لایق این عروج بوده و دل با صفا و روح با مرام او ظرفیت آن را داشته است. گوارایش باد و الحقنا الله به انشاءالله

تیر ماه 402

ــ خانواده‌ی این شهید عزیز را در اینجا از نزدیک زیارت کردم.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

صدای قل‌قل قلیان به گوش می‌رسید و بوی تنباکو میوه‌ای، شامه را تحریک می‌کرد. جماعت روی تخت‌های دو سه نفره، با چای و قلیان مشغول بودند. گاهی دود تنباکو، از تختی بالا می‌رفت، چرخی می‌زد و لحظه‌ای دیگر، در فضای قهوه‌خانه‌ محو می‌شد. این‌جا برای مجید ناآشنا نبود. بیشتر شب‌ها و روزهای جوانی‌اش را، با دوست و آشنا، روی همین تخت گذرانده بود.

مجید از راه رسید. دفتر و خودکاری در دستش بود با بیشتر آنهایی که جابه‌جا روی تخت‌ها نشسته بودند،‌ سلام و علیک داشت. بعضی‌ها برای مجید پا می‌شدند و برایش جا باز می‌کردند. یکی دو نفری هم، نی قلیان را به‌سمتش گرفتند و تعارف کردند:

ــ آقا مجید پرتقالیه، بفرما!

ــ نه داداش! من چندماهی میشه نمی‌کشم.

… بی‌آنکه پی حرف این و آن را بگیرد،‌ رفت به‌طرف حاج مسعود. حاج مسعود مداح هیئت بود. بیشتر محرم‌ها را مجید،‌ توی همین هیئت سینه زده بود و گاهی میدان‌داری می‌کرد. آقا مسعود در بچگی، به حج رفته بود و از همان سربند شده بود حاج مسعود.

مجید سلام کرد و گفت:

ــ حاجی، بیا کارت دارم.

حاج مسعود در حالی که از اتاق 1 بیرون می‌آمد، با حوله کوچکی دستش را خشک کرد.

ــ جونم مجید، کاری داری؟

ــ بیا داداش، بیا حاجی جون چارتا حرف قلمبه سلمبه یادم بده! من سواد آن‌چنانی ندارم، می‌خوام وصیت‌نامه بنویسم.

ــ مجید! این دیگه از اون حرفهاست‌ها! خودت باید بنویسی،‌ من آخه چی بهت بگم؟

روی لبه یکی از تخت‌ها نشست. شروع به نوشتن کرد. مجید و مسعود با هم زیاد خاطره داشتند،‌ سال‌های سال با هم بودند. اول هم‌صنف بودن و بعد بچه‌محل بودنشان، آنها را تنگ هم گذاشته بود. اصلاً قاطی بودند. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچه‌های قهوه‌خانه،‌ خبردار شدند که مجید قرار است به سوریه برود. خیلی‌ها تعجب کردند و هر کس چیزی گفت:

ــ نه بابا، این سوریه‌برو نیست. حالا هم می‌خواد یه اعتباری جمع کنه!

ــ آخه اصلاً مجید را سوریه نمی‌برن، مگه می‌شه؟!

هیچ‌کس خبر نداشت که چه‌اتفاقی، مجید را راهی سوریه خواهد کرد… .

نشر دارخوین صدمین چاپ از این اثر را در دسترس علاقه‌مندان قرار داده است.

انتهای پیام/

 

source

توسط irmusic4.ir