گروه سینما هنرآنلاین،این فیلم، اقتباسی از رمان نوجوانانهای به همین نام است که فرهاد حسنزاده نوشته؛ داستانی پیرامون زندگی پدری به نام «خسرو» با بازی امین حیایی و دختر نوجوانش «زیبا» با هنرمندی ژولیت رضاعی شکل میگیرد.
خسرو سالهاست در یک آسایشگاه روانی بستری بوده و تنها دلخوشیاش، یاد و خاطره دختر نوجوانش، زیباست. در تولد شانزدهسالگی زیبا، پدرش تصمیم میگیرد از آسایشگاه خارج شده و یک روز را با دخترش بگذراند. زیبا در یک مرکز نگهداری وابسته به بهزیستی زندگی میکند و سالها از حضور پدر محروم بوده و بهتنهایی، با حقیقت و دشواری زندگی روبهرو شده است.
صدرعاملی در این فیلم، روایتگر واقعی نوجوان در همین روزگار کنونی است؛ دقیقا همین روزگاری که در آن زیست میکنیم، کاملاً باورپذیر و مطابق با واقعیت. زیبا، نوجوان این فیلم، با فقر و تنهایی مواجه است اما هیچ اغراقی در این وضعیت نیست. او دقیقاً یک نوجوان است که فارغ از مشکلاتش، با سادهترین رخدادها میخندد و شادی در صورتش مینشیند، و درست همانطور که مخصوص نوجوانیست، شتابزده خشمگین میشود و قهر میکرد و همانقدر سریع، از ماجرایی به ماجرای دیگر پرت میشود.
خسرو هم که سالها از شهر و خیابان و زندگی خارج از آسایشگاه دور بوده، یک روز به شهر برگشته؛ اینجا هم هیچ نشانی از رفتارهای اغراقآمیز نیست. یک فردی با اختلالات روانشناختی که سالها دارو مصرف کرده و اکنون که بهبود یافته، باز هم اثرات دارو با او همراه است. این را از پرش دست و چشم، از نگاههای خیره و گاهی یخزده، راهرفتن تند و تغییر حالتهای سریع.
وقتی هم که این دو، کنار هم قرار میگیرند، مواجههی هر کدام با شهر، آدمها و اتفاقها بسیار متفاوت و بازتابی از روزگار ازدسترفته، رؤیاهایی است که در سر دارند و البته واکنشی به هر آسیبیست که از سر گذراندند.
بااینحال که خسرو و وقایع زندگی او هم در این فیلم روایت شده اما همچنان، محور داستان زندگی یک نوجوان است و تأثیراتی که از جهان پیرامون و اطرافیانش میپذیرد. درست همان دغدغهای که صدرعاملی در فیلمهای دیگرش مانند من ترانه پانزده سال دارم، دیشب باباتو دیدم آیدا، دختری با کفشهای کتانی و… داشت. در هر فیلم و هر دوره، بهطور واقعی تجربه زیسته یک نوجوان را در همان جامعهی روز به تصویر میکشد. هر موضوع جانبی هم که باشد، حول همان محوری نمایش داده میشود که درنهایت زندگی نوجوان رو دگرگون میکند. گروه سنیای که در هنر کمتر به آنها پرداخته شده یا فقط بهصورت کلیشهای و تکراری، و البته منتقدانه، رفتار آنها به تصویر کشیده شده اما در سینمای صدرعاملی، نوجوان جهان خاص خودش را دارد، بحرانهایش واقعی است و ضرورت دارد که تمام دغدغهها و دریافتهایش معتبر شناخته شود.
داستان «زیبا صدایم کن» از آغاز تا انتها، بیننده را ترغیب به تماشا میکند؛ بدون لحظهای خستگی، با داستان یکی میشود و نگران آسیبرسیدن به پدر، یا همراه دغدغههای دختر نوجوان است. داستانی که شاید کمتر کسی در زندگی روزمره با ماجرایی شبیه به آن مواجه باشد اما بسیار باورپذیر و تأثیرگذار. در این فیلم، هر چیزی که میتواند به یک فاجعه بزرگ ختم شود، بدون هیچ چالشی به نتیجه میرسد، یعنی درست زمانی که مخاطب پیشبینی میکند ممکن است هر آن، یک اتفاق غیرمنتظره تمام لحظات را تلخ و حتی وحشتناک کند، ماجرا به آرامی و درست پیش میرود که دقیقاً این همان واقعیت زندگی است؛ شاید هر کدام از ما هر روز، در مواجهه با اتفاقها و بحرانهای متفاوت باشیم اما قرار نیست هر لحظه ناکامی را تجربه کنیم، حتی اگر مستعد آن هستیم. در این فیلم، شهر، سراسر سیاهی اغراقآمیز و غرق در نابودی نیست.
از روایت فیلم که بگذریم، بازی امین حیایی، شبیه به هیچکدام از نقشهایش نبود و ژولیت رضاعی هم طوری ظاهر شده بود که انگار، با یک دختر 16ساله با تمام روحیاتش، همصحبت هستیم و زندگیاش را مشاهده میکنیم. در واقع نقشپردازی و بازیها همانطور بود که از یک سینمای شناختهشده انتظار میرفت؛ نقصهایی هم اگر بود، آنقدر جدی نبود که به چشم مخاطب بیاید.
این فیلم، در سال 1403 ساخته شده و بازگشت پرقدرت رسول صدرعاملی به سینماست؛ روایت داستانی از یک رابطه پدر و دختری که کارگردان انتخاب کرده بهجای بازندهبودن، در میان تمام اضطرابها، امید و طعم خوشبختی را در سادهترین اتفاقها به تصویر بکشد.
سمیه هاشمیان(عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران)
انتهای پیام
source