متن ترانه احمد آقایی روزگاری

روزگاری، من و دل، ساکنِ کویی بودیم

ساکنِ کویِ بتِ عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله‌مویی بودیم

کس در آن سلسله، غیر از من و دل، بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند، نبود

نرگسِ غمزه‌زنش، این‌همه بیمار نداشت

سنبلِ پُرشکنش، هیچ گرفتار نداشت

این‌همه مشتری و گرمیِ بازار نداشت

اول آن‌کس که خریدار شدش، من بودم

باعثِ گرمیِ بازار شدش، من بودم

عشقِ من شد سببِ خوبی و رعناییِ او

داد، رسوایی من، شهرتِ زیباییِ او

بس که دادم همه‌جا شرحِ دلاراییِ او

شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او

این زمان، عاشقِ سرگشته، فراوان دارد

کی سرِ برگِ منِ بی‌سر و سامان دارد؟

source

توسط irmusic4.ir