«و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» سفرنامهای است که به بیان دهباشی، با آنکه وقایع سفر را روایت میکند اما سفرنامه نیست و نویسنده آن معتقد است با نوعی سفراندیشی در ژانر جستار مواجهیم.
به گزارش ایسنا، کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» روایت سفر مهزاد الیاسی است که مسیر سفرش از البرز، هرمزگان، فارس و چهارمحالوبختیاری تا یونان، روسیه، افغانستان، گرجستان، ترکیه، فرانسه، ایتالیا و نپال را روایت میکند و در هر پیچوخم قصهای تازه سر راه او میگذارد.
بیستوپنجمین نشست از سلسله جلسات عصر دوشنبههای مجله بخارا به نقد و بررسی کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» نوشته مهزاد الیاسی با همراهی نشر اطراف در مرکز مطالعات خاورمیانه اختصاص یافت. نوید پورمحمدرضا، شادی گنجی، علی دهباشی از جمله سخنرانان این نشست بودند.
علی دهباشی در ابتدا گفت:کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد، سفرنامه است و نیست. سفرنامه است چون به هر حال سفر و وقایع سفر را روایت میکند و سفرنامه نیست چون نویسنده خلاف سنت سفرنامههای متعارف، به جای هیجانزدگی و عجله برای رسیدن هر جا مجالی بیابد از هیاهوی جهان و شتاب سفر کناره میگیرد. خانم الیاسی دانشآموخته کارشناسی ارشد انسانشناسی از دانشگاه تهران است و در پیشینه کاریشان ویرایش، روزنامهنگاری و انتشار مقالات و مطالب بسیاری به زبانهای فارسی و انگلیسی در مطبوعات به چشم میخورد. در کنار سفرهای متعدد در رسانههای مختلف نوشته و پارهای از تأملاتشان را در سفر و درباره سفر در کتابی که مورد بحث ماست منتشر کرد. او در مواجهه با دنیای پیرامونش به بازتعریف نسبت خود نه فقط با ناشناختهها که با من معاصر جوان ایرانی پرداخته و مؤلفههای امروز ایرانی بودن را مد نظر قرار دادهاند.
او ادامه داد: من به علت اینکه به چند زمینه علاقه شخصی دارم، یکی زندگینامههای خودنوشت به قول آقای خرمشاهی نامهها و سفرنامهها. تقریبا بیشتر سفرنامههایی که به فارسی ترجمه شده است همه را خواندهام و در سیوچندسال پیش اولین کار تصحیح متنم سفرنامه «فرهنگ حاج سیاح» بود که در نوع خودش هم پرفروشترین سفرنامه فارسی بوده است هم به چند زبان هم ترجمه شد و در آنجا با شخصیتی آشنا شدم به نام حاج سیاح که حالا داستانش خیلی مفصل است و چند سال پیش میدانستیم حاجی از اروپا به ژاپن و امریکا هم رفته ولی پیدا نمیکردیم. نوه او در سن نودوچندسالگی از محلات با یک بقچه آمد و سفرنامه امریکا را آورد. حاجی نخستین کسی است که به اصطلاح گرینکارت گرفته است. این جستجوگری و بیقراری در زمان موجودی که وجود دارند زندگی میکنند انگیزه سفر است. حالا انگیزه سفر برای هر کسی یک جور است. حاج سیاح به خواستگاری دختر عمویش رفته و به او ندادهاند برای همین قهر کرد و راه افتاد دور دنیا را بگردد. دیگران و دیگرانی که این متنها رو نوشتهاند تا سفرنامههای معاصر که در دهه ۵۰ بیشتر چاپ شد.
دهباشی گفت: با نوع دیگری از سفرنامه یا یادداشت سفر یا آنچه که نمونهاش را خانم (الیاسی) در کتابشان آوردهاند روبرو هستیم. همانطور که اشاره کردیم سفرنامه هست و نیست. در عین حال که آن ویژگیها را دارد ولی دوریهایی از متن سفرنامههای رایج هم دارد که حاوی اطلاعات است.
مهزاد الیاسی، نویسنده «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» از فراز و نشیب انتشار این کتاب سخن گفت و افزود: هنوز مشخص نیست که ژانر این کتاب دقیقا چیست! میخواهم راجع به این صحبت کنم که کتاب به نظر خودم چیست؟ شبیه بچهای بود که به دنیا آورده بودم و انگار این بچه برای مدت طولانی اسمی ندارد! چون همیشه میگفتم من کتابی نوشتهام و چند سال سفر کردهام و کتابم در مورد این سفرها است. میگفتند که خوب سفرنامه است؟ و من هر بار وقتی که این صحبت پیش میآمد نمیتوانستم بگویم دقیقا این کتاب یک سفرنامه است چون اگر مخاطب بخواهد راجع به بخش نپال بخواند هیچ اطلاعاتی در موردش وجود ندارد. پس اگر بگویم که این کتاب یک سفرنامه است درست توصیف نکردهام. وقتی میخواستیم در مورد جلد کتاب تصمیم بگیریم به این فکر کردیم که چی بنویسیم. بنویسیم سفرنامه؟ بعد دیدیم که نه میتوانیم بگوییم که سفرنامه است و نه روایت سفر. چون این چیزی بود که انگار از درون من گذشته و تبدیل به متن شده است.
او ادامه داد: در این مدت کم کم یک چیزهایی برای من شفاف شد که دقیقا کتاب ممکن است که اسم ژانرش چه باشد؟ نتیجهای که حالا خودم به آن رسیدم این است که شاید بتوانم نام این کتاب را «جستار سفرنامه» بنویسم. جستار دقیقا یعنی جستجو در درون برای شناخت بیرون و این جستجو در درون به اندازه آدمها میتواند متفاوت و سیال باشد و اتفاقی که در روند نوشتن برایم افتاد این بود که یک روند اکتشافی را پشت سر گذاشتم مثلاً در قسمتی از کتاب راجع به مرگ از دیدگاه ایرانیها صحبت میکنم. از اینکه من چطور در طول سفر متوجه شدم که رابطه ما ایرانیها با مرگ چقدر پیچیده است. نسبت به ملیتهای دیگر چقدر چیزی دارد که میشود در مقابلش توقف کرد و راجع به آن صحبت کرد و بلافاصله بعد از اینکه راجع به این موضوع صحبت میکردم آن تصویری که من در دوان استان فارس دیدم ناگهان به این فکر کردم که آن احساسی که من راجع به مرگ داشتم در تفلیس زمانی که در یک هاستلی با یک دختر روسی بودم و راجع به مرگ و برخورد ما نسبت به عزاداری صحبت میکردم این تعجب و حیرتی که در صورت این آدم راجع به این موضوع بود را هرگز فراموش نمیکنم و متوجه شدم آن رابطهای که من به عنوان یک ایرانی با موضوع مرگ برقرار کردم چقدر متفاوت از رابطهای است که مثلاً یک آدم روس دارد.
الیاسی در ادامه گفت: زمانی که داشتم این کتاب را مینوشتم اجازه دادم این سیال بودن ذهن من در طول این سفرهایی که داشتم به همان شکل روی متن خودش را نشان بدهد و اینطور نبود که من به این فکر کنم که نمیتوانم مثلا از تفت در یزد ناگهان بپرم در تفلیس. جستار اتفاقاً آن زبان مدرنی بود که به من این اجازه را میداد که به همان اندازهای که ممکن است ذهن من سیال بوده باشد یک واکنش ارگانیک بوده بخاطر اینکه من اینطور هستم که جزئیاتی مثل اسم خیابانها، غذاها و … در ذهنم نمیماند، ولی آن چیزی که در ذهن من می ماند لحظهها هستند و جستار این امکان را به من میداد که من لحظهها را بنویسم یعنی به طور ارگانیک در طول مسیر دیدم آن چیزهایی که دارم از سفرهای خودم در میآورم لحظات سفر هستند. یک بصیرت و گسستی اتفاق میافتد نسبت به موقعیتی که قبل از آن وجود داشته است. یک آدم ممکن است که ۳۰ تا ۴۰ کشور دنیا را رفته باشد ولی همیشه اینطور بوده که یک بلیت خریده و رفته است و در یک هتل ساکن شده و دیدنیهای یک منطقهای را دیده و برگشته خب شاید من نتوانم اسم او را یک مسافر یا یک آدمی که اهل سفر است بگذارم، نامش را گردشگر میگذارم. یک گردشگر و یک آدمی که در جستجوی یک چیزی است که در عین حال که دارد سفر میکند در جستجوی شناخت خودش است و در جستجوی شناخت جهانی که در آن زیست میکند. در این میان یک گسستی هم نسبت به پیش از اینکه قدم بگذارد برای شناخت دارد. به خاطر همین است که یک سالک یا یک اهل سفر یا یک مسافر ممکن است کسی باشد که از اتوبان تهران ـ کرج برود ولی این گسست جوری اتفاق بیفتد که از آن مرحلهای که در مکانی احساس امنیت میکند درآمده باشد. حالا دیگر این شخص گردشگر نیست چه بسا آدمی که خیلی جاهای مختلفی رفته باشد ولی همچنان آن مرحلهای که یک چیزی اتفاق افتاده و به آن جهانبینی آدم اضافه کرده اتفاق نیفتاده باشد.
نویسنده «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» ادامه داد: در نشستی یک سخنران لقبی به من داد که خیلی جالب و قشنگ بود. به من لقب سالک مدرن داد و این سالک مدرن برای من خیلی راهگشا بود برای اینکه بفهمم که آهان به نظر میرسه که این مسیری که من رفتم درست است که در جستجو بودم ولی در عین حال مشخصات یک انسان مدرن را دارم به همان اندازهای که جستار این توانایی را به شما میدهد که در آن جستجوگری و اکتشاف کنید به همان اندازه زبانی را به انسان مدرن میدهد که میتواند از واگویههای ذهنی و از درون خود و از اتفاقاتی که میافتد صحبت کنید. ولی همزمان این کتاب سفرنامه هم هست بخاطر اینکه مکانمحور است و این حرکت کردن در طول مسیر باز هم اتفاق میافتد؛ یعنی آن سبکی که ما به اسم سفرنامه میشناسیم ممکن است که اتفاق نیفتاده باشد ولی شخصا فکر میکنم که این ژانر اطلاعات دادن در سفرنامه ژانری است که به اندازه جستار مدرن نیست و امکانات زبانی را به ما نمیدهد برای اینکه بتوانیم راجع به چیزی صحبت کنیم که بیش از جابجایی مکانها هست. در سفرنامههایی که به شکل معمول میبینید یکسری اتفاقاتی برای آدم میافتد یکسری فضاهای جدید، یکسری اتفاقات برای آن آدم میافتد و …، این ژانر خیلی قدمت دارد. آدمی که در طول مسیر سفر میکند توضیح میدهد یعنی مکانها و اتفاقاتی را که برایش افتاده است، توضیح میدهد و انگار که برای یک شخص سوم حرف میزند، اما در نوشتن این کتاب دیدم که اصلا تمایلی ندارم که کسی را خطاب قرار دهم حتی به ویراستار گفتم اصلا قصدم این نیست. انگار که من روی یک تخت روانکاوی دراز کشیدم و روانکاو نشسته و من دارم تعریف میکنم که در طول این سفرهایی که داشتم چه اتفاقاتی افتاده و چه بر من گذشته و من چه دیدم و چه اندیشیدم. ولی باز هم اتفاقی که در مورد جستار میافتد این است که شما میتوانید از زاویههای مختلف وارد بحث جستار شوید. ممکن که شما از علوم سیاسی یا فلسفه وارد جستار شوید. ممکن است که حتی جستاری باشد که اصلا شخص به معنی خود در متن حضور نداشته باشد. در این کتاب از دریچهای که وارد جستار شدم یکی روانشناسی است به خاطر اینکه راجع به تاثیری که سفر روی من زندگیام گذاشته و تاریخچهام به عنوان یک آدمی که اینها را پشت سر گذاشتهام و با خانوادهام صحبت میکنم. حتی در مورد هویت که دچار شک میشوم و به روستای پدری میروم حتی آنجا هم از روانشناسی وارد بحث جستار میشوم در عین حال که یک متن ادبی است و همزمان دارد اتفاقی هنگام نوشتن میافتد که صرفا در آن گزارشدهی نیست.
الیاسی در ادامه بیان کرد: این را هم بگویم سفرنامهای که گزارشنویسی باشد فاصلهاش را با ادبیات خیلی بیشتر به ما نشان میدهد و وارد ژانر «بلاگینگ» میشود. واقعیتش این است شخصا اگر بخواهم که راجع به سفر اطلاعاتی به دست بیاورم در گوگل سرچ میکنم و اگر صرفا بخوانم آدمی در سفرهایش چکار کرده است برایم جذاب نیست. این مهم است که ببینم آن آدمی که در یک سفر حضور دارد درونش چه اتفاقی میافتد. آن آدم یکسری مختصاتی دارد که برای هر کسی ویژه است. حالا من به عنوان یک زن ایرانی متولد دهه ۶۰ و یک آدم مدرنی که دنبال یکسری سوالهایی هست در رابطه با دنیا و جهان خودش و اتفاقی که افتاده این بود که در نهایتش من سفرنامهبودن این کتاب را آوردم در این مسیر که این یک نوع سفراندیشی است. هرچند که ژانر جستار بود و در عین حال داشت راجع به مکانها و آدمهایی که در مسیر برخورد داشت صحبت میکرد.
نویسنده این کتاب گفت: بازخوردی که از این کتاب گرفتم چیزهای خیلی متفاوت و اتفاقات جالبی بوده است. یکی از جملاتی که در ذهنم مانده این بود که یک نفر به من گفت که این کتاب به من یاد داد که چطور در مورد خودم بیندیشم و این خیلی جذاب بود. اینکه شما بتوانید در مورد خودتان بیندیشید و این را بنویسید خود میتواند روند آسانی نباشد بهویژه که حالا همزمان حرکت میکنید. اتفاقی که میافتد زمانی که شما دارید سفر میکنید و میخواهید چیزی بنویسید که به ژانر سفرنامه نزدیک باشد توضیح دادن است اما من اینطور نگاه میکردم که دارم آنجا را توصیف و تعریف میکنم و این آن مکانی که شما واردش شدید را به یک امر اگزوتیک تبدیل میکند که عجیب و غریب است و این عجیب غریب بودن آن فضایی که بیرون از شماست خیلی دام بدی است چون در کنار نوشتن به همان ممکن است روی منبر بروید و به نصیحت کردن بپردازید چون که از درون خودتان بیرون آمدهاید و دارید از بیرون توصیف میکنید و بخاطر همین حواسم بوده که در طول نوشتن این کتاب این اتفاق برای من نیفتد، چون که اصلاً چیزی را بیرون از خودم نمیبینم. مثلا وقتی در نپال به معبدی میروم و با یک محیطی برخورد میکنم که کاملا برای من تازگی دارد باز هم دارم خودم را میبینم و چیزی را بیرون از خودم نمیبینم که احساس کنم که من باید راجع به آن که بیرون از من است توصیفی داشته باشم. هرچند این کانالی که وارد جستار شدم تا حد زیادی تحتتاثیر انسانشناسی هم هست و حتی اینطور است که شاید یک جور خود مردمنگاری هم میتوان به آن گفت. میگویم که به نظر میرسد من دچار یک شوک فرهنگی شدم. به جای اینکه حالا از یک در دیگری وارد موضوع جستار شوم و خب این شوک فرهنگی را از انسانشناسی وام میگیرم و فکر میکنم که حالا آن تجربه که من به عنوان یک انسان مدرن ایرانی که شروع میکنم سفر کردن و با کولهپشتی در جادهها رفتن و تمام توصیههایی که در فرهنگمان داریم که نه خطرناک است و ممکن است که اتفاقات بدی برایتان بیفتد و … انگار پشتسر میگذارم و شروع میکنم در طول سفرهایم جستجو کردن و تجربه کردن یک روندی که احتمالاً یعنی یک انسان مدرن دارد و همزمان دچار یک بیخانمانی یا سرگردانی هم میشوم که لاجرم برای یک انسان مدرن اتفاق میافتد یعنی آن بندهای هویتی که وجود دارد و بندهایی که سنت و خانواده دارد و شروع میشود به قطع شدن. سفر برای من این روند را خیلی سریعتر کرد و من سعی کردم که تجربهاش کنم. شما ناگهان با یک موقعیتی مواجه میشوید که موقعیت معلقی است. این موقعیت معلق چیزی است که من حتی در متن هم سعی کردم که آن را منتقل کنم و این در نهایت آخر کتاب به یک جایی میرسد که گویی همزمان یک تجربه مدرنی را دارم منتقل میکنم که حتی میتواند یک تجربه جمعی هم باشد.
الیاسی در ادامه اظهار کرد: یکی از بازخوردهایی که در مورد این کتاب گرفتم و یکی از نقدهایی که بوده این است که به من گفتند این کتاب خیلی سیاه و تاریک است و امیدواری در آن نیست. در ژانر سفر این خیلی وجود دارد همیشه به یک جایی میرسد که نوعی رستگاری وجود دارد و ما قرار است که از یک مرحله ناامیدی بگذریم و در نهایت به یک جای پر از نور برسیم و ما موفق میشویم و ولی من در نهایتش اینطور هستم که واقعا نمیتوانم بگویم رستگاری وجود دارد و خیلی قرار است که همهچیز خوب باشد. جوابی که دارم این است که خب چکار کنم؟ چطور میتوانم در مورد چیزی بنویسم که نیست و این همان جایی است که ادبیات آیینه جامعه میشود. من اگر که راجع به امیدواری ننوشتم امیدواری ندیدم که بنویسم. یعنی عملاً برای من نوشتن این کتاب مثل یک تراپی عمل کرد.
در ادامه این نشست، نوید پورمحمدرضا، نویسنده و مترجم به نقد و بررسی کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» پرداخت و گفت: قیاس معمولا خیلی کمک میکند که آدم هنر را بهتر بفهمد ادبیات یا هر چیزی. وقتی که چیزها را با هم قیاس میکنید جایگاهشان، نقششان معنا و کارکردشان روشنتر میشود همه چیز برای آدم فهمپذیرتر میشود. وقتی که کتاب را خواندم شروع کردم به مقایسه کردن در ذهنم. در واقع مقایسه کردن با سفرنامههایی که خوانده بودم. سه تا خصلت کلیدی که برایم این سفرنامهها داشتند در عین حال معرف سفرنامههای کلاسیک است اولا طولانی بودن سفر است و مخصوصاً سفرهای اینطوری از ناصر خسرو، مارکوپولو تا همین سفرهای دوره صفویه و قاجار خیلی طولانیاند و چندین سال طول میکشند به همین دلیل خروجی این سفرهای طولانی هم طبعاً متنهای خیلی مفصل است. اغلب چند جلد هستند. در عین حال هیجانانگیز و سرگرمکننده است. من فکر میکنم آدمهایی که سفرنامه میخواندند شبیه آدمهایی بودند که امروز سریال نگاه میکنند یعنی همین قدر مهیج بود. در کنار این ویژگیها سفرنامهای که در واقع قرار بود بلندای خود سفر را در خودش منعکس کند یک ویژگی دومی هم داشتند معطوف به بیرون بودن اوضاع احوال جهان؛ یکجور اطلس بودند. درست است که سفرنامهنویس مقاصد مختلفی را داشته یکی برای تجارت میرفت، یکی برای سیاحت و یکی برای سفارت یکی برای جنگ و یکی برای تحقیق اما اهداف با هم فرق میکردند و انگیزهها ولی معمولاً دیتاهای مشترکی در اینها میتوانستید پیدا کنید راجع به مسائل مختلف اجتماعی، دینی، سیاسی و فرهنگی به رغم تمایز انگیزه معطوف به بیرون بود چون قرار بود که اطلس جهان را بسازد و در کنار این دو ویژگی، ویژگی سوم هم داشتند و آن هم پیوستار زمانی مکانی داشتند که نه فقط پیوستار زمانی مکانی که در عین حال پیوستار علی. یعنی به لحاظ روایی خیلی علت و معلولی جلو میرفتند. پیوستار زمانی مکانی هم داشتند به این معنی که معلوم بود چگونه سفرنامهنویس سیاح در گذر زمان حرکت میکند و چگونه از مکانهای مختلف عبور میکند به همین دلیل گاهی اوقات اصلاً اسم مکانها میشد خود تیتر. فصلها از طریق شهرها یا مکانهای مختلف از هم جدا میشدند و در عین حال نویسندگانشان سعی میکردند رخت انسجام روایی را بر تن مکان و شخصیت و پیرنگ کنند. اولین ویژگی جالبی که در کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» نظرم را جلب کرد این بود آنقدری که به چشم میآید کاملا قابل ملاحظه است که کتاب خیلی ضد پیوستار است، یعنی روایت یک جور روایت پادپیوستار محسوب میشود چه در حرکت خود سوژه که راوی برای ما روایت میکند و چه در شکل روایتگری خود.
شادی گنجی، باستانشناسی که خود یک پرسهزن و مسافری ماجراجو است، در ادامه این بحث گفت: این کتاب به نظرم میتواند جزو کتابهای پیشرو در ادبیات ما باشد و این مسئله مهمی است. من شاید سفر را خیلی خوب میشناسم و میخواهم بیشتر راجع به سفر صحبت کنم. در مورد این صحبت شد که به چه متنی سفرنامه میگوییم. من میخواهم به این بپردازم که ما به چه سفرنامهای امروز نیاز داریم؟ اینکه سفرنامه چی است را دوران و زمان تعریف میکند. مثل اینکه یک روزی یکی مثل نیما پیدا شد و گفت من به یک چهارچوب جدیدی نیاز دارم برای یک نوع شعر جدید. چون دیگر برای این ذهن و رفتار و زندگی انسان امروزی جواب نمیدهد. بنابراین من همچنان با اسم سفرنامه پیش میروم و میخواهم به این بپردازم که ما امروز به چه سفرنامههایی نیاز داریم؟ در توصیف و توضیح سفرنامهها اتفاق نظری وجود ندارد و توصیفات متفاوتی میشنویم. یکی از روشهای تعریف هر چیزی این است که به تاریخچهاش مراجعه کنیم، اگر به ما بگویند سفرنامه در دوره یونانیها چیست من میتوانم توضیح بدهم که چیست. اگه از سفرنامه در سده چهارم بپرسند یا در سده نوزدهم میتوانم بگویم چیست چون اینها رو گذراندهایم و در واقع دستاوردشان به دست ما رسیده و متناسب با آن میتوانیم توضیح بدهیم و سفرنامه تعریف کنیم اما سفرنامه امروز چیست؟ در واقع امروز چه سفرنامهای مسافر را راضی میکند؟ وقتی از ناصر خسرو صحبت میشود ناصر خسرو، گردشگر امروزی نیست. ناصر خسرو آخر مسافر و خداوندگار مسافر بودن است. میخواهم یک تفاوتی قائل شوم بین مسافر و گردشگر. گردشگر دنبالهرو عجول است. گردشگر فرصتی برای اندیشیدن ندارد. گردشگر همان جاهایی را میرود که همه میروند همان کارهایی را میکند که همه انجام میدهند و نداشتن مجال برای اندیشیدن باعث میشود که ما یک تقسیمبندی ایجاد و این مسافر را جدا کنیم. مسافر آهستهتر میرود حال با کوله یا دوچرخه و موتور. مسافر تأمل بیشتری در مسیر دارد. آهستهتر مسیرش را طی میکند و فرصت اندیشیدن بیشتری دارد. در واقع راوی ما در این کتاب ییک مسافر است نه گردشگر و ما این را به وضوح میبینیم که با یک گردشگر روبرو نیستیم. بنابراین در تعریف متنهایی که راجع به سفر نوشته میشوند میتوانیم این تقسیمبندی را داشته باشیم که یک خطی را اگر در نظر بگیریم یک سمت این خط گزارش سفر قرار دارد و یک سمت این خط به نظر من سفرنامه.
او که در ادامه بحث سفرنامهنویسی بیان کرد: چند جشنواره بود که ما آنجا داور بودیم و همیشه با داورهای دیگر این مشکل وجود داشت که این خطی که گزارش سفر را از سفرنامه جدا می کند کجاست؟ تکلیف راهنمای سفر مشخص است ولی گزارش سفر با سفرنامه با هم فرق میکند؟ آیا یکی هستند؟ چه تفاوتی با هم دارند؟ من فکر میکنم که تعریف همه اینها خلاصه می شود در اینکه ما امروز به چه چیزی نیاز داریم. اگر قرار است سفرنامه امروز را تعریف کنم نکته این است که من مسافر امروز به چه چیزی نیاز دارم؟ آیا یک نوع مسافر وجود داره؟ آیا همه مثل من سفر میکنند؟ نه مثل من سفر نمیکنند بنابراین انواع سفرنامهها شکل میگیرند که یک سرش گزارش سفر می شود یعنی وقتی دیگر هیچ چیزی از اندیشه و راوی نداریم می شود گزارش سفر و دارد همه اطلاعات ریز ریز سفر را به شما می دهد هرچه به این سمت می آییم از این اطلاعات مدام کاسته تر و کاسته تر می شود. حالا فاصله این خط سفرنامه کجاست واقعا نمی شود خیلی دقیق گفت. ولی سفرنامههای امروز تفاوتی با سفرنامههای کلاسیک دارند و این مهم است بدانیم چون من خیلی از آدمها را میشناسم که سفر میکنند و چون به این موضوع آگاهی ندارند همچنان گزارش سفر مینویسند. یعنی این شکل از نوشتن و اندیشیدن و روایت سفر را نمی شناسند. در واقع مسافر امروز به خاطر حجم زیاد اطلاعاتی که در اینترنت و در کتابهای راهنمای سفر و در هر جایی به دست می آورد تصویری از مکانی که می خواهد ببیند دارد. جایی نیست روی کره زمین که امروز راجع به آن جستجو کنید و از آن اطلاعاتی به دست نیاورید. شاید مسافری راجع به آن گزارش سفر نداشته باشد ولی مقاله انسان شناسی، مقاله گیاه شناسی، نجوم و … پیدا میکنید. چه چیزی کم است؟ آن چیزی که در کتاب ایشان می بینم. در واقع شما جهان جدیدی را خلق می کنید. جهانی که من به آن جهان نمی توانم سفر کنم. به من یاد میدهد که من میتوانم مقصد جدیدی برای خودم بسازم. این خیلی به نظر من مهم است. چیزی که خیلی به آن توجه نمی شود. در این کتاب ما با یک مقصد جدیدی روبرو هستیم که شما ممکن نیست به آن مقصد سفر کنید و آن را ببینید. آن مقصد فقط برای یک نفر است. برای مسافر است یعنی دسترنج آن مسافر است و چرا شما با آن ارتباط برقرار میکنید؟ چون در جهان امروز شما نیاز به این مقصد جدید دارید. ذهن شما انباشت شده از اطلاعات مقاصد تکراری که خیلی هم اطلاعات زیاد است و شما نیاز دارید که این مقصد را بشناسید و مقصد خودتان را تعریف کنید.
گنجی در بخش دیگری از سخنانش بیان کرد: در تمام فصلها ما بیشتر از هر چیزی راوی را می بینیم و راوی پررنگ هست. حالا در یک فصلی راوی ایرانی را میبینیم در فصلی راوی زن و فصلی راوی جوان روا میبینیم و این بخشهای مختلف مدام به شما اطلاعات میدهد از روندی که در ذهن راوی طی میشود. هر چند در رابطه با مکانها هیچ روایت خطی وجود ندارد ولی برعکس چیزی که صحبت شد من در سیر ذهنی این آدم یک روایت بسیار خطی میبینم خیلی خطی. پایانش در واقع مثل نه ماهی که گذشته و یک مادری نوزادی را زاییده و تمام. خیلی خطی است. حتی فصل یکی مانده به آخر که در دریا راوی چشم در چشم با حیوان در دریا میشود پایان تمام این بیقراریها است. انگار سرگردانی و بیقراری تمام میشود و برای من یک روایت کاملاً خطی است و چشم در چشم این حیوان این روایت خطیبه پایان میرسد.
مهزاد الیاسی در ادامه صحبت سخنرانها گفت: صحبت از این شد که ما تجربه بدنمند کمتر در این سفرها میدیدیم و انگار من یک سفر ذهنی انجام دادم و این حرف کاملا درست است اما اتفاقی که میافتد این است که کتاب به دو بخش تقسیم میشود ابتدا که من در مسیر با یک حیرتی مواجه میشوم و با اتفاقاتی که مرا سفر با آنها آشنا میکند مثلاً یک جایی به شخصیتی که در مسیر میبینم میگویم که خب این چه چطور میتوانسته این اتفاقات تصادفی باشد حتما یک معنایی پشت قضیه وجود دارد. این خیلی کلیدی است به خاطر اینکه از یک جایی به بعد شروع کردم به شکل ذهنی سفر کردن و برای این سفر ذهنی دنبال یکسری سوالاتی بودم که به خاطر پیشینه فرهنگی و ادبیاتی که ما از آن میآییم …»
انتهای پیام
source