موفقیت فیلم‌هایی که در لیست زیر برشمرده می‌شوند، چیزی شبیه به معجزه است؛ از بلیدرانر ۲۰۴۹ تا دانکرک. استودیوهای هالیوودی طی دهه‌ی گذشته به‌قدری به فیلم‌های ابرقهرمانی و فیلم‌های مخاطب‌پسند تکیه کرده‌اند که وقتی فیلمی متفاوت تولید می‌کنند، احساسی شبیه به معجزه به مخاطبان دست می‌دهد؛ فرقی نمی‌کند این فیلم‌ها چیزی شبیه به آسیایی‌های خرپول باشند که نشان دهند ژانر کمدی-رمانتیک هم می‌تواند در گیشه و نزد منتقدان به موفق برسد یا فیلم‌هایی از کارگردان‌های مولف با نگاهی خاص مانند دارن آرونوفسکی یا دنی ویلنوو.
اگرچه استودیوهای هالیوودی همواره پیش از ساخت یک فیلم به دنبال مطمئن شدن از بازگشت سرمایه و سود مالی هستند، اما فیلم‌های لیست زیر ثابت می‌کنند که ریسک‌پذیری و احترام گذاشتن به خلاقیت هنوز هم زنده‌است و نفس می‌کشد.

باوجود این‌که دنی ویلنوو طی سال‌های اخیر با ساخت فیلم‌هایی نظیر زندانیان (Prisoners) و ورود خود را به مخاطبان سینما اثبات کرده‌است، بااین‌حال بسیاری مطمئن نبودند که او بتواند رمان تل‌ماسه را تبدیل به فیلمی بزرگ کند.
استودیوی برادران وارنر و دنی ویلنوو اما تصمیم گرفتند ریسک کنند و نتیجه چیزی خیره‌کننده بود. توجه ویژه‌ی کارگردان به جزئیات در تمام نماهای این فیلم مشخص است. او جهانی فانتزی به نام آراکیس را خلق می‌کند و موفق می‌شود با کمک تکنولوژی دنیایی را به‌وجود بیاورد که هم سینمایی و هم واقعی است.
فیلم‌برداری و طراحی صدای فیلم کم‌نظیرند و فیلم‌نامه داستانی حماسی و طولانی را، بدون نابودکردن عناصر کلیدی آن، تبدیل به چیزی قابل‌ تماشا کرده‌است. تل‌ماسه فیلمی نادر است که هم در گیشه به‌عنوان یک بلاک‌باستر توانست مخاطبان را جذب کند و هم در فصل جوایز توانست توجه بسیاری از مخاطبان را برانگیزاند.

کتاب اطلس ابر، اثر دیوید میتچل، به‌قدری پیچیده است که هر کارگردانی که به خود جرئت اقتباس از آن را داده‌است باید مورد تحسین قرار بگیرد. این حقیقت که واچوفسکی‌ها و تام تیکور توانسته‌اند فیلمی به این زیبایی را از چنین کتابی بیرون بکشند، فقط می‌تواند موجب دوچندان شدن تحسین‌ها گردد.
کتاب داستان‌های مختلف به‌ظاهر بی‌ربطی که در زمان‌های مختلف و مکان‌های مختلف رخ می‌دهند را روایت می‌کند. زیرمتن کتاب اشاراتی به تناسخ و تجربیات جهانی انسان‌ها دارد، اما آن‌چه این کتاب را تبدیل به متن ادبی‌ای بزرگ می‌کند، شیوه‌ی است که نویسنده پیش گرفته‌است تا مخاطبان را مجبور کند این داستان‌ها را به هم متصل نمایند.
به‌نظر هیچ‌چیز این کتاب برای روی پرده‌ی نقره‌ای آمدن مناسب نبود، اما فیلم با حقه‌ی هوشمندانه‌ای از بازیگران یکسان برای بازی در نقش‌های مختلف استفاده کرد و توانست در کنار فیلمی موفق بودن به کتاب و نویسنده‌ی آن هم احترام بگذارد.

فیلم کم‌سرعت و حماسی جیمز گری را هم به لیست فیلم‌های علمی‌-تخیلی خاصی که در گیشه به حق خود نرسیدند، اما توانستند نظر منتقدان را به خود جلب کنند، اضافه نمایید. دلیل شکل‌گیری چنین لیستی مشخص است؛ فیلم‌های علمی-تخیلی‌ای که از مبتنی بودن به صحنه‌های اکشن دوری می‌کنند، ریسک‌هایی بزرگ هستند و مهم نیست نام چند ستاره‌ی بزرگ هالیوودی در تیتراژ این فیلم‌ها به چشم می‌خورد.
اگرچه گری در بعضی سکانس‌ها شبیه به سایر فیلم‌های علمی-تخیلی پرمخاطب به اکشن روی می‌آورد، اما کلیت فیلم متوجه نماهای نفس‌گیر از کیهان و بازی احساسی برد پیت در نقش اصلی و درگیری‌های احساسی او است.

یک فیلم موزیکال غیراقتباسی که زندگی‌نامه‌ی بارنام و بیلی، موسسان سیرک پی. تی. بارنام بودند؟ چنین چیزی در هر سالی که تولید می‌شد، ریسکی بزرگ بود، چه برسد به سال ۲۰۱۷. بیش‌تر فیلم‌های موزیکال دهه‌ی اخیر یا اقتباس‌هایی از موزیکال‌های تئاتری موفق نیویورکی بودند یا بازسازی‌ انیمیشن‌های کمپانی دیزنی، پس ساخت چنین فیلمی توسط استودیوی فاکس قرن بیستم قماری بزرگ بود؛ فیلمی غیراقتباسی با بودجه‌ای هشتاد میلیون دلاری.
بزرگ‌ترین شومن فیلمی است با آهنگ‌های گوش‌نوازی از بنج پاسک و جاستین پال که پیش‌تر برای لا لا لند (La La Land) توانسته بودند اسکار را به خانه ببرند و هنر بازیگری هیو جکمن که دسامبر ۲۰۱۷ به سینماها آمد و توانست در گیشه با فروشی ۴۳۵ میلیونی در سطح بین‌المللی، به موفقیتی خیره‌کننده دست یابد.

منتشرکردن یک فیلم کمیک‌بوکی کم‌خطرترین کاری است که این روزها یک استودیوی فیلم‌سازی می‌تواند انجام دهد، حتی با درجه‌ی سنی بزرگسالان فیلم‌هایی مانند لوگان (Logan) و ددپول (Deadpool) فیلم‌های پرریسکی نبودند چرا که به چهارچوب‌های ژانری خود وفادار ماندند، اما در کنار شوالیه‌ی تاریکی، ریسکی‌ترین فیلم کمیک‌بوکی قرن اخیر، نام جوکر تاد فیلیپس و واکین فینیکس دیده می‌شود که کاملا برخلاف جریان حاکم ژانر خود عمل کرده‌است و صحنه‌های ساخته‌شده با جلوه‌های ویژه و صحنه‌های اکشن همیشگی را کنار گذاشته‌است.
جوکر بیش از این‌که فیلمی ابرقهرمانی باشد، فیلمی شبیه به راننده‌ی تاکسی (Taxi Driver) اسکورسیزی است و بااین‌حال در سطح بین‌المللی به فروش بیش از یک میلیارد دلار دست یافت تا تبدیل به پرفروش‌ترین فیلم با رده‌ی سنی بزرگسال تاریخ سینما و پرسودترین فیلم کمیک‌بوکی تاریخ سینما شود.
جوکر هم‌چنین توانست یازده نامزدی اسکار به دست آورد و دو اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین موسیقی متن را به خانه ببرد. موفقیت جوکر در گیشه ثابت می‌کند که هر فیلم پرریسکی اگر از دریچه‌ی فیلمی کامیک‌بوکی منتشر شود، می‌تواند در بازار فروش به موفقیت برسد.

احتمالا موفقیت ۸۵۸ میلیونی پیت داکتر با درون بیرون باعث شده‌است که روح آن‌چنان ریسک بزرگی به حساب نیاید، اما اگر مقایسه‌ای بزرگ‌تر انجام دهیم چنین نیست. روح با بررسی عمیقی که در مبحث هدف نهایی زندگی انجام می‌دهد، گویا بیش از این که یک انیمیشن باشد، بزرگسالان را هدف گرفته‌است.
اگر داستان تعویض جسمانی را کنار بگذاریم، هیچ‌چیز دیگری در روح برای سرگرمی کودکان طراحی نشده‌است. روح بزرگ‌ترین قدم تاریخ استودیوی پیکسار در زمینه‌ی داستان‌گویی است و این نکته که پس از سه دهه این استودیو هم‌چنان چنین ریسک‌های بزرگی را می‌پذیرد، نشان می‌دهد که چرا یکی از ضروری‌ترین استودیوهای هالیوودی است.
بیماری همه‌گیر کرونا باعث شد روح به جای سینماها از طریق سیستم‌های پخش آنلاین به مخاطبان برسد، متاسفانه ما هرگز نخواهیم دانست که این انیمیشن می‌توانست به چه فروش عظیمی در گیشه دست پیدا کند و بااین‌حال موضوع این انیمیشن به تنهایی آن را تبدیل به بزرگ‌ترین ریسکی می‌کند که پیکسار تا به امروز انجام داده است.

به هر طریقی که نگاه کنید این فیلم با بودجه‌ی ۴۰ میلیون دلاری و فروش ۳۰ میلیون دلاری در سطح بین‌المللی، یک شکست بزرگ در گیشه است. درام جنگی ۲۰۱۶ انگ لی یک ریسک فنی بزرگ بود که ثابت می‌کند مخاطبان سینما هنوز آمادگی پذیرش فیلمی‌های ۱۲۰ فریمی را ندارند.
سونی پول زیادی را به این پروژه تزریق کرد و یک‌بار دیگر سال ۲۰۱۹ بازهم با انگ لی تلاش کرد تا فیلمی ۱۲۰ فریمی به نام مرد ماه جوزا (Gemini Man) را به مخاطبان ارائه دهد، اما این فیلم هم تبدیل به دومین شکست گیشه‌ای انگ لی شد. تعجبی ندارد که چرا سایر استودیوها هنوز به سراغ ساخت فیلم‌های ۱۲۰ فریمی نرفته‌اند؛ ریسک بزرگی است.

نابودی الکس گارلند که توسط پارامونت منتشر شد، به‌درستی در مقام مقایسه با فیلم‌های کوبریک و تارکوفسکی قرار گرفت. پرده‌ی سوم ماوراءالطبیعه‌ی فیلم یکی از پرخطرترین اعمال فیلم‌های سینمایی در قرن بیست‌ویکم است.
ساخت این فیلم به اندازه‌ای پرریسک بود که پارامونت حق پخش بین‌المللی آن را به نت‌فلیکس فروخت چرا که می‌ترسید مخاطبان عام سینمایی نتوانند با فیلم ارتباط برقرار کنند. سینمادوستانی که این فیلم را در سینما دیدند توانستند تجربه‌ای جدید در زمینه‌ی تماشای فیلم‌های علمی-تخیلی کلاسیک بر تجربیات سینمایی خود بیافزایند.

اگرچه ورود دنی ویلنوو بر اساس داستانی کوتاه ساخته شده‌است، اما از نظر هالیوود فیلم علمی-تخیلی‌ای غیراقتباسی محسوب می‌شود؛ از آن فیلم‌هایی که ساختنش این روزها خطری بزرگ است‌.
ویلنوو با داستانی که به ورود بیگانگان به زمین می‌پردازد، برخوردی متفاوت از برخورد همیشگی هالیوود دارد. در همکاری‌ای با امی آدامز او مطالعه‌ای روانشناختی از ذهن انسان ارائه می‌دهد که یادآور تلقین (Inception) و یادگاری (Memento) کریستوفر نولان است، با این تفاوت که انسانی‌تر از آن‌ها است.

فرزندان انسان کوارون در گیشه با موفقیت زیادی روبه‌رو نشد، اما استودیوی یونیورسال از آن‌جایی که با بودجه‌ای ۷۰ میلیون دلاری به این کارگردان اجازه داد تا نگاه ویژه‌ی خود را به سینماها بیاورد، لایق تحسین است.
فیلم تمام عناصر موردنیاز برای تبدیل شدن به فیلمی معمولی را دارد، اما کوارون از چنین اتفاقی دوری می‌کند. صحنه‌های اکشن فیلم خیلی زود تمام می‌شوند تا جای خود را به نماهای طولانی و نفس‌گیر مخصوص کوارون بدهند و هم‌زمان داستان او رازی را برای مخاطب شکل می‌دهد، رازی نه مانند یک پازل تکراری، بلکه رازی درباره‌ی مقصد نهایی جامعه‌ی مدرن.

در عصری که فیلم‌های بلاک‌باستری فیلم‌هایی با خط داستانی یک دقیقه‌ای و تدوینی سریع هستند، دنی ویلنوو با بلید رانر ۲۰۴۹، همه‌چیز را کند می‌کند. فیلم به‌شدت وابسته به تصاویر چشم‌نواز راجر دیکنز، کسی که بالاخره توانست با این فیلم حق خود را از اسکار بگیرد و طراحی صدای خارق‌العاده‌ی خود است که طی ۱۳۶ دقیقه با موفقیت مخاطب را در فضای فیلم نگه‌می‌دارد. بلیدرانر ۲۰۴۹ یک بلاک‌باستر حماسی در حال‌وهوایی هنری است.

شاید این فیلم براساس رمانی پرفروش باشد، اما برادران وارنر در مسیر پرفروش‌کردن فیلم زحمات زیادی کشیدند. نه تنها این فیلم نخستین فیلم پس از باشگاه جوی لاک (The Joy Luck Club) ۱۹۹۳ بود که غالب بازیگران آن آسیایی بودند، بلکه یک فیلم کاملا کمدی-رمانتیک بود که از اواخر دهه‌ی ۲۰۱۰ تبدیل به شکست‌های گیشه شدند تا آن‌جا که استودیوها ساختن آن‌ها را متوقف کردند.
روزهایی که استودیوها فیلم‌هایی مانند خواستگاری (The Proposal) و جدایی (The Break-Up) را منتشر می‌کردند به پایان رسیده بودند و بااین‌حال آسیایی‌های خرپول نه‌تنها انتظارات را برآورده کرد، بلکه فراتر از آن تبدیل به دومین فیلم سودآور استودیوی برادران وارنر سال ۲۰۱۸ شد.

این که شوالیه‌ی تاریکی نولان را یک نقطه‌ی عطف بخوانیم، چیز جدیدی نیست، اما فراموش نکنیم که استودیوی برادران وارنر با قبول کردن ساخت این فیلم چه قمار بزرگی را پذیرفت. نولان پیش‌تر با فیلم بتمن آغاز می‌کند (Batman Begins) نخستین قدم خود را در فیلم‌های ابرقهرمانی محکم برداشته بود، اما با شوالیه‌ی تاریکی او یک فیلم ابرقهرمانی را تبدیل به روایتی جنایی برای بزرگسالان کرد.
شوالیه‌ی تاریکی بیش از این که شبیه به مرد عنکبوتی (Spider-Man) باشد، شبیه به مخمصه (Heat) است. این فیلم را نمی‌توان یک ریسک مالی حساب کرد، چرا که مخاطبان همیشه آماده‌اند تا فیلمی با حضور بتمن ببینند، به‌خصوص اگر آن فیلم ادامه‌ی فیلم خوبی مانند بتمن آغاز می‌کند باشد، اما استودیوی برادران وارند با اعتماد کردن به فیلم‌نامه و نگاه خاص نولان قدم بزرگی برداشت، قدمی که باعث شد مخاطبان سینما آمادگی پذیرش فیلم‌های کمیک‌بوکی متفاوت را داشته باشند.

خطر داستان‌گویی متفاوت با بودجه‌ای عظیم؛ نولان درام جنگی خود را با بودجه‌ی ۱۰۰ میلیون دلاری ساخت که باتوجه به این که سوپراستاری در آن حضور ندارد، مبلغ هنگفتی است. نولان سه داستان مختلف را در سه دوره‌ی زمانی مختلف روایت می‌کند و با تدوینی تجربی و بدیع آن‌ها را به هم می‌چسباند، کاری که باعث می‌شود این فیلم تبدیل به یکی از جاه‌طلبانه‌ترین فیلم‌های استودیویی این دهه شود.

دارن آرونوفسکی کار استودیوها را راحت نمی‌کند. بعد از این که استودیوی برادران وارنر پروژه‌ی اصلی چشمه با بودجه‌ی ۷۵ میلیون دلاری را تعطیل کرد، آرونوفسکی فیلم‌نامه‌ی خود را بازنویسی کرد و به‌گونه‌ای روایت خود را تغییر داد تا بتواند این فیلم را با ۳۵ میلیون دلار بسازد. اگرچه باوجود تغییر فراوان، داستان عاشقانه‌ی هیو جکمن و ریچل وایز که طی قرن‌های مختلف تاریخ روایت می‌شود، هم‌چنان دست‌نخورده باقی ماند تا این فیلم تبدیل به یکی از جاه‌طلبانه‌ترین پروژه‌های آرونوفسکی شود.

وقتی که صحبت از ساخت اقتباسی گران‌قیمت از رمان گتسبی بزرگ با کارگردانی باز لورمن و بازی لئوناردو دیکاپریو شد، استودیوی برادران وارنر شرط بزرگی بست. اگر دی‌کاپریو را کنار بگذاریم، هرچیز دیگری که در این فیلم بود، یک ریسک مالی به حساب می‌آمد؛ از استفاده از تصاویر سه بعدی در یک فیلم درام بزرگسالان گرفته تا استفاده از کری مولیگان، بازیگری فوق‌العاده که نمی‌توان به آن لقب فاتح گیشه داد، در نقش دیزی. با تمام این‌ها در نهایت لورمن توانست درام بزرگسالانه‌ی نادری خلق کند که جلوه‌های ویژه در آن حرف اول را می‌زند.

پیکسار با ریسک‌پذیری بالا توانسته‌است نام خود را بر سر زبان‌ها بیاندازد؛ قطعا فراموش نکرده‌اید که آن‌ها فیلمی درباره‌ی یک موش ساختند که دوست دارد آشپزی کند. بااین‌حال درون بیرون بیش‌تر رقیبان خود را در زمینه‌ی جاه‌طلبی به آسانی از پیش‌رو برمی‌دارد. این انیمیشن درباره‌ی چگونگی شکل‌گیری احساسات و چگونگی رشد آن‌ها است و به معنای این است که مخاطبان کم سن و سال فیلم هرگز نمی‌توانند معنای حقیقی آن را درک کنند.
چگونه چنین فیلمی برای سرگرمی کودکان ساخته شده‌است؟ این که پیکسار از طریق این فیلم خود که بیش از هرچیز برای مخاطبان بزرگسال ساخته شده‌است توانسته بیش از ۸۵۰ میلیون دلار در سطح بین‌المللی درآمد کسب نماید، نشان‌دهنده‌ی نبوغ فراوان این استودیو است.

بلاک‌باسترهای امروزی مخاطبان را تعلیم داده‌اند تا صحنه‌های اکشن را جدای از صحنه‌هایی که داستان را پیش می‌برند تماشا کنند، اما چه اتفاقی می‌افتد وقتی تمام داستان از طریق صحنه‌های اکشن گفته می‌شود و تمام شخصیت‌ها از طریق فیزیک‌شان تعریف می‌شوند؟
این‌جا است که مدمکس: جاده‌ی خشم، شاهکار جرج میلر، پرجرئت‌ترین فیلم قرن بیست‌یک، وارد می‌شود، مخاطبان خود را نسبت به فیلم‌هایی که پیش از این در این ژانر دیده‌اند بی‌اعتماد می‌کند و به آن‌ها می‌آموزد که چگونه فیلم‌های اکشن داستان‌گو ببینند.

جنیفر لارنس یکی از بزرگ‌ترین سوپراستارهای کره‌ی زمین است و احتمالا تنها دلیلی است که یک استودیوی بزرگ مانند پارامونت را راضی می‌کند که ریسکی به بزرگی یازدهمین فیلم دارن آرونوفسکی را بپذیرد. مادر آرونوفسکی نه‌تنها از منظر بصری با نماهای روی دست طولانی و نماهای خیلی نزدیک یک ریسک بزرگ است، بلکه پرده‌ی سوم آن هم از آن‌جایی که به کلی با دو پرده‌ی پیشین خود متفاوت است و سرشار از اتفاقات غیرمنتظره، ریسکی بزرگ محسوب می‌شود.
آرونوفسکی خشونتی مهارنشده و داستانی به‌شدت نمادین با پیچش‌هایی غیرمنتظره را در مقابل چشمان مخاطب قرار می‌دهد، چیزهایی که احتمالا مخاطبان هرگز دوباره در یک فیلم استودیویی تجربه نخواهند کرد.

لئوناردو دی‌کاپریو از محدود بازیگرانی است که نامش به تنهایی می‌تواند یک فیلم را به موفقیت برساند، اما این مهم باعث نشد که فیلم الخاندرو گونسالس اینیاریتو تبدیل به فیلمی صرفا درباره‌ی او شود. این فیلم طی ۱۵۶ دقیقه سکوت روایت می‌شود و داستانی است حماسی که سال ۱۸۲۳ را به تصویر می‌کشد با صحنه‌هایی خشن و بودجه‌ای بیش از ۱۳۰ میلیون دلار.
استودیوی فاکس قرن بیستم برای فروش بیش از ۵۰۰ میلیون دلاری این فیلم در سطح بین‌المللی لایق ستایش است. درام‌های دوره‌ای بزرگسالان درحال تبدیل شدن به فیلم‌هایی کمیاب هستند، اما بازگشته ثابت می‌کند که با ترکیب درست این فیلم‌ها هم می‌توانند موفق باشند.

تنها مارتین اسکورسیزی می‌تواند بودجه‌ای ۵۰ میلیون دلاری بگیرد تا فیلمی ۱۶۰ دقیقه‌ای با موضوع مذهبی بسازد تا عقاید مذهبی شما را به چالش بکشاند. سکوت برای کارگردان یک پروژه‌ی احساسی و مهم بود، اما داستان چالش برانگیز آن و فقدان ستاره‌های گیشه‌ای مانع از آن شد که تبدیل به یک فیلم سودآور برای استودیوی پارامونت شود. خوشبختانه باوجود این‌ها این فیلم یکی از شخصی‌ترین فیلم‌های اسکورسیزی است و این نکته که او توانسته‌است در فیلمی با بودجه‌ی چند میلیونی عقاید خود را به چالش بکشد برای دوست‌داران او و سینمایش فراموش‌نشدنی خواهد بود.

استودیوی یونیورسال فکر می‌کرد با در دست داشتن فیلم‌نامه‌ی زندگی‌نامه‌ی استیو جابز یک برگ برنده بزرگ دارد، اما همه‌چیز فیلم‌نامه‌ی آرون سورکین متفاوت از چیزی است که قرار بود در گیشه به موفقیت برسد. سورکین فیلم خود را به سه داستان ۴۰ دقیقه‌ای از زندگی استیو جابز تقسیم می‌کند که در دنیای واقعی هواداران زیادی ندارد. استیو جابز در گیشه شکست خورد، اما نشان‌دهنده‌ی شیوه‌ای متفاوت از داستان‌گویی در ژانر زندگی‌نامه است که پیش از این در چهارچوب استودیویی به تصویر کشیده نشده‌بود.

قانون اصلی در فیلم‌های انیمیشن این است که باید شاد، پرسروصدا و پرانرژی باشند، اما پیکسار با وال-ای تمام این قوانین را دور می‌اندازد. پرده‌ی اول فیلم داستان عاشقانه‌ای صامت است و پس از آن تبدیل به داستانی می‌شود که برای یک کودک کاملا مبهم است، مگر این که کودک شما عاشق مطالعات محیط‌زیستی باشد. وال-ای نخستین فیلمی بود که با آن پیکسار بیش از کودکان بزرگسالان را هدف گرفته بود.

به‌ندرت می‌توان فیلمی در ژانر سرقت با درجه‌ی سنی بزرگسالان پیدا کرد که نقش‌های اصلی آن زن‌ها باشند و همین است که بیوه‌ها را به فیلمی خاص تبدیل می‌کند. استیو مک‌کوئین همواره فیلم‌های خود را به مبارزاتی جنسیتی و نژادی تبدیل می‌کند، کاری که استودیوها دوست ندارند درگیر آن شوند. این فیلم به مخاطبان خود اعتماد می‌کند و ایمان دارد که آن‌ها تا انتها آن را دنبال می‌کنند و در عوض با داستان درست و صحنه‌های اکشن مناسب خود به آن‌ها پاداش می‌دهد.

زودیاک دیوید فینچر در زمینه‌ی ساخت یکی از پیش‌روترین و پرریسک‌jرین فیلم‌های تاریخ سینما است، چرا که کاملا دیجیتال فیلم‌برداری شده‌اشت، از طرفی دیگر اعتماد به این که مخاطب عام قادر خواهد بود چالش‌ها و داستان‌ پیچیده‌ی این فیلم را درک کند هم بسیار سخت بود، چرا که تمام فیلم وابسته به گفت‌وگوهای بین شخصیت‌ها است. استودیوی پارامونت و برادران وارنر هزینه‌های فیلم را بین خود تقسیم کردند تا خطرهای مالی را تا حد ممکن کاهش دهند.
منبع: indiewire



اسم کارگردان و بازیگران فیلم استیو جابز رو اشتباه نوشتید
ویرایش شد

source

توسط irmusic4